اخیرا کشف کردم هر موقع که برای انجام یه کار حاشیه ای ( کاری غیر از کار خودم) مثل رفتن به یه باشگاه ورزشی یا کلاس تافل یا هر دوره دیگه ای مصمم میشم، فورا شرایطی پیش میاد یا زمان کلاسها جوری میشه که نمیتونم برسم.
مثالهاش هم زیاده.مثل اون سالی که توی پادگان برای ارشد میخوندم که دو ماه مونده به امتحان کاسه کوزه مونو جمع کردن و دادنمون یه جای دیگه که نتونستم درس بخونم، یا کلاس تافل که بعد از سگ دو های فراوان کلاس رو تشکیل دادیم ولی وقت من با هیچکس نخوند و نتونستم برم و ....
این اواخر هم که بیکار بودم تا اومدم چندتا تصمیم بگیرم دوتا پیشنهاد کار اومد و دوباره شاغل شدیم. اصولا خیلی خوبه میشد اگه آدم اینقدر پول داشت که دیگه کار نمیکرد.
توی این یک ماه اخیر سه تا کتاب خوندم که مختصر در موردشون نظر میدم
.
- بینایی اثر ژوزه ساراماگو
راستش من از کوری هم خیلی خوشم نیومد. یه جورایی الکی به نظر اومد دلیل کوری و بعد بینا شدن! و اینکه بینایی هم ادامه کوری بوده و باید میخوندمش. البته یکی از دوستان کلی ازش تعریف کرد. در این فضای سیاسی فکر کنم اگه تبلیغ بشه خوب میفروشه. چون اونم به انتخابات و اعتراض مردم مربوطه
جدای از اعصاب خورد کن بودن دیالوگهاش که جزئیات زاید زیادی به نظر من داشت، پایان داستان هم خیلی غیر واقعی و البته اینبار برخلاف پایان خوش کوری بسیار تراژیک بود.
کلا کتابی بود که سه چهارم اولش خسته م کرد و فقط یک چهارم آخرش برام جذاب شده بود که اونم با پایان غیر قابل درکش پشیمونم کرد
.
- بیگانه آلبر کامو با ترجمه لیلی گلستان
شهرت کتاب بیگانه باعث شد تا ترجمه قبلی رو بندازم لای کتابای نخونده و ترجمه خانم گلستان رو بخونم. انصافا ترجمه عالی بود.
و اما خود کتاب!!! من کلا با هرگونه نیهیلیسم مخالفم. فکر میکنم برای منی که " بی خیال بابا" برام یه جورایی فحش محسوب میشه و بی خیال هیچی نمیشم، رفتار قهرمان داستان غیر قابل باور، خودخواهی و حماقته
اصلا خوشم نیومد از این کتاب.
.
مسخ و درباره مسخ- کافکا و ناباکوف
بی نهایت لذت بردم از این کتاب و ترجمه خانم فرزانه طاهری
مسخ رو یکبار خیلی سال پیش با ترجمه مرحوم هدایت خونده بودم و چیزی دستگیرم نشده بود. البته فکر کنم اون موقع عقلم قد نمیداد. ولی خانم طاهری نوشته که چون کتاب رو از متن اصلی (به زبان آلمانی) ترجمه کرده، از ترجمه هدایت که از روی متن فرانسوی ترجمه کرده کاملتره. دلیلش رو هم به مترجم فرانسوی ربط داده نه به مرحوم هدایت
جزئیات کتاب اونقدر قشنگ هستن که من از خوندن سطر به سطر کتاب لذت بردم.
و البته در پایان داستان قسمت درباره مسخ ناباکوف هم بسیار خواندنی هست. جوری که آدم میگه کاش میتونست توی کلاس بررسی کتاب جناب ناباکوف بشینه
از خود ناباکوف چیزی نخوندم. شدیدا دنبال لولیتا بودم که به دلیل قیمت 40 تومنی این کتاب نایاب از خریدش منصرف شدم.
ناباکوف میگه خواننده خوب کسیه که کتاب رو حداقل دوبار بخونه.
از این حیث در مورد مسخ من خواننده خوبی بودم.
نظر کلیم اینه که چقدر حیف که کافکا جوون مرگ شده. چون با این نبوغ سرشار میتونست اثرهای فوق العاده ای خلق کنه.
.
پ.ن: زمان لرزه آخر کتابه. از اونایی که خوندن هر سطرش میتونه برات لذت بخش باشه.بخصوص اگه کمی حواست جمع باشه و بتونی همه کنایه ها رو بفهمی. فعلا 50 صفحه خوندم البته!!
خود من تا همین 3 سال پیش این شخص رو نمیشناختم و نمیدونستم شهرک رشدیه تبریز به نام این شخص نامگذاری شده!
انصافا آیا کسی رو که اواین مدارس به سبک امروز رو در این کشور پایه گذاری کرده نباید پدر فرهنگ یا پدر معلمان این کشور نامید؟
و آیا نباید اسم این شخص به عنوان اولین معلم جدید ایران توی کتابهای درسی ما باشه؟
اصلا تا حالا اسمشو شنیده بودین؟
بعدش میگن شما متعصبین و .....
قسم میخورم اگه این مرد بزرگ متولد تهران یا اصفهان ( بهتره بگم هرجایی غیر از تبریز) بود اینقدر مهجور نبود.
پارسال یه گزارشی از کانال تبریز پخش شد در مورد مرحوم باغچه بان که گزارش مفصلی بود. وسطهای گزارش دختر مرحوم گفت که ایشون در سال فلان اولین مدرسه کر و لالها رو در تبریز دایر کرد. فردای همون روز عین این گزارش از شبکه چهار پخش شد و تنها جایی که از گزارش حذف شده بود همون تیکه ای بود که براتون نوشتم! اینکه میگن تبریز شهر اولینها چیز من درآوردی نیست.
اولین مدرسه جدید، اولین چاپخانه، اولین رادیوی غیر دولتی، اولین شهرداری، اولین مدرسه کر و لالها و .....
ببینین طی این هشتاد سال پهلویها و آخوندها چه به روز تبریز آوردن که از مهمترین و بزرگترین شهر ایران تبدیل شده به شهر چهارم، پنجم!
و بدتر از اون فرهنگ و زبانش هم طوری مورد هجمه قرار گرفته که خیلیها این جوکهای مسخره رو باور میکنن و فکر میکنن واقعا ترکها یه تخته شون کمه!
و اون تاریخی رو که در این هشتادسال بر ضد ترکها ساختند رو طوری باور دارن که انگار وحی منزله و انگار جز این نمیتونه باشه و وقتی از روی سند و مدرک حرفی میزنی فریاد وا ایرانا و مرگ بر متعصب و تجزیه طلب و پان ترکیستشون گوش فلک رو کر میکنه!
حداقل اینقدر شهامت داشته باشید تا اجحافها رو قبول کنید.
به نظر من یکی باید خیلی مرد باشه تا بتونه با وجود اینکه میدونه کشته خواهد شد بر سر مواضع خودش( حالا چه درست و چه غلط) باقی بمونه. چنین شخصی لایق احترامه.
*
همینطور به نظرم یکی باید خیلی کاریزما داشته باشه تا بتونه هفتاد هشتاد نفر رو با خودش بر سر همون موضع درست یا غلطش همراه کنه! اون هفتاد هشتاد نفر هم به همون اندازه لایق احترامن چون اونا هم جونشون رو برای ایمانشون میدن.
*
این دوتا مواضع من در قبال عاشوراست و به این دو دلیل عاشورا برام محترمه.
*
حالا این وسط نمیدونم بحث تعصب خشک و افراطی و حماقت کجاست! اینکه حرفهای یک نفر رو قبول کنی و هرچی که گفت سمعا و طاعتا کنی، به نظرم حماقته!
شاید بین کسایی که دارن توی این روزا مردم رو لت و پار میکنن، بین اون مزدورا و نون به نرخ روز خورا کسایی هم هستن که متعصبن و باور دارن حرفهایی رو که هر روز به خورد مردم داده میشه!
*
بحث مفصلی میشه از توی این حرفا بیرون کشید. ولی این روزا نه کسی حوصله مقاله نوشتن داره نه مقاله خوندن! پس همینجا ختمش میکنم تا دوستای عزیز هم اولین چیزی که به ذهنشون میرسه رو بگن!
سوار اتوبوس خط ویژه که شدم اعصابم ت..ی بود.مرتیکه راننده به خاطر اینکه بچه مدرسه ای ها رو سوار نکنه میرفت 20 متر جلوتر وایمیستاد یا مثلا در عقب رو که جلوش ازدحام کرده بودن باز نمیکرد چرا؟ چون بیشترشون کارت بلیط الکترونیکی رو به دستگاه کارت خوان نمی مالانند!!!!
آخرش کفرم در اومد گفتم مگه ارث باباته مرتیکه؟ باز کن سوارشن دیگه!! بعدش چند نفری هم صداشون در اومد
اینقدر بدم میاد از اینایی که ادای فرهنگ شهرنشینی و اینا رو درمیارن و وقتی بلیط میدن کلی ذوق مرگ میشن که شهروند نمونه هستن و کار فرهنگی انجام دادن!!
این وسط یکی داره در باب فلسفه ارائه بلیط و حفظ شخصیت صحبت میکنه!سر و وضع تمیزی هم داره و کلی شهروند نمونه س! میگه ما اگه بلیط نزنیم شرکت اتوبوس رانی ورشکست میشه و کی میخواد پول راننده ها رو بده!!
برگشتم و یه حالی هم از اون گرفتم که بدبخت خدمات شهری میدونی چه گهیه؟ تازه گور بابای خدمات شهری! کشوری که یهو 17 میلیارد دلارش گم میشه محتاج 100تومن بلیط توئه؟
همه اینا به جهنم! فکر نمیکنی اون بچه محصل داره از سرما یخ میزنه! گیرم که اصلا نمیخواد بلیط بده!
داشتم به آخرای مسیرم میرسیدم که پیرمردی گفت آقا ایستگاه ..... کجاس؟ گفتم دوتا مونده! این نه اون یکی پیاده شو!
برگشت گفت" آره خودم میدونم! خودم بچه تبریزم و اون موقع که تو نبودی من اینجا رو با درشکه و اسب میرفتم میومدم!!!!!! حالا این که چیزی نیس اگه بپیچی به راست اداره بیمه هم اونجاس"!!
منم هیچی نگفتم بعدش دیدم توی ایستگاه مورد نظر هی بالا پایین میره که اینجاس؟ پیاده شم نشم!!! پیاده نشد و وقتی اتوبوس از محل مورد نظر گذشت گفت ا اینجا بود که چرا نگفتین؟!!
منم مودبانه گفتم آخه شما گفتین میشناسین منم گفتم تو کار بزرگتر دخالت نکنم! خلاصه یارو با کلی غرولند و باید تاکسی بگیرم و اینا پیاده شد رفت!
بعدش با بغل دستیم کلی بهش خندیدیم و اسباب تفریح شد!
.
نتیجه گیری اخلاقی: ماشالله مملکت اسلامی پر سوژه برای خنده و گریه س! البته همونطور که میدونین با این وضع و حال و حوصله ما سوژه گریه خیلی میچربه به خنده!
الانم عذاب وجدان گرفتم که چرا پیرمرد بدبخت رو کمکش نکردم!! این عذاب وجدان خیلی چیز کوفتیه!!!
عکسی رو که مشاهده میکنید حدود دوسال پیش از یکی از محله های قدیم تبریز گرفته بودم که امروز دیدمش و گفتم اینجا بذارمش!
همونطور که میدونید درهای قدیم دوتا کوبه داشتن که از اون درازه آقایون و از کوتاهه خانوما واسه در زدن استفاده میکردن! دلیلش هم تفاوت صدای این کوبه ها بوده که به این ترتیب اونی که داخل خونه بوده متوجه میشده که اونی که پشت دره مرده یا زن!
حالا من به این فکر میکردم که ممکنه یکی بخواد واسه اذیت کردن اینا رو اشتباهی بزنه و افراد توی خونه رو به اشتباه بندازه و نتیجه گرفتم که با توجه به حجم سیبیل آقایون اون دوره و ضعیفه بودن خانوما امکان نداشته مردی اصلا دست به اون کوبه زنونه بزنه!شاید ولی حالت دوم امکانش بوده باشه مخصوصا برای مردایی که شلوارشون دوتا بوده به دومی گفتن اگه کاری داشتی بیا در رو مردونه بزن تا خودم بیام بیرون
.
ولی بدبخت آقایون امروزی نمیتونن از این حربه استفاده کنن. چون همونطور که میبینید آیفون تصویری وسط عکس این امکان رو از آقایون سلب کرده!
از شوخی گذشته در کنار هم بودن این دو وسیله توی یک تصویر دلیل من برای عکس گرفتن از این در و عمارت زیبا بوده!
.
مکان: کوچه صدر تبریز
.