-
خووووشحالیم
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1388 22:20
خوشحالیییییییییم به چندیدن دلیل ۱) اولدوزمون خیلی جیگره! حسابی دلبری کرده و اینقده دلم براش تنگ میشه که اصلن دلم نمیاد برم ولایت غربت! روزایی که باهمیم اند خوشی و شادیه و شبش کرخی ناشی از شادی! از اولدوزمون ممنونیم به تعداد همه اولدوزای عالم! ۲) تا حالا تلفن هیچ پیرمردی منو اینقدر خوشحال نکرده بود. دوست پیر و سر زنده...
-
در هواپیما
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 23:52
سه سال پیش برای انجام یکی از کارهای برادرم به صورت کاملا داوطلب و در هوای ۵۰ درجه به عسلویه رفتم! چندتا دلیل برای انجام اون عملیات انتحاری داشتم که یکیش دیدن خود عسلویه بود و دیگری علاقه به مسافرت و بیکاری بودن در اون برهه و سومین و مهمترین دلیلش سوارشدن به هواپیما بعد از ۱۲ سال بود!!! همون پرواز بهم ساخت و دقیقا از...
-
پرده بگردان و بزن ساز نو
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1388 18:36
سلام عید همه مبارک! نمیشد که توی سال نو بدون ایکه پستی پرتاب کرده باشیم تعطیلات رو پشت سر بذاریم! من امسال لذت تعطیل بودن رو بعد ازسالهای طولانیی که از محصل بودنم میگذره حس کردم و خوردن و خوابیدن توی خونه اونقدر بهم خوش گذشت که دعوت مسافرت شمال رو هم رد کردم و فکر میکنم عید به کسایی خوش نگذره که دایم توی خونه هستن یا...
-
طعم گس خرمالو
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 00:08
* بعضی لذتها اینجورین... با یه طعم گس تهش که تموم تنتو مور مور کنه... مثل تلخی ته لیمو شیرین که یه جورایی نه میتونه جلوی شیرینی رو بگیره، نه میذاره شیرینی تمام و کمال خودشو عرضه کنه... مثل گسی ته خرمالو که نه میتونه لذت خرمالو رو ازت بگیره نه میذاره تا تهش جرعه جرعه ش کنی...
-
افسوس میخوریم
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1387 22:18
وقتی برمیگردم به عقب و گذشته رو نگاه میکنم بعضی چیزا ناراحتم میکنن. یه سری خاطرات بد، یه سری کارهای بد و یک سری رفتارها و اعمال بد به ذهنم میرسن که از انجام دادن و گفتن و درگیر شدن باهاشون پشیمونم و اگر ذهنیت و درک الانم رو داشتم اون کارها رو نمیکردم! ولی افسوسشون رو نمیخورم و برام محلی از اعراب ندارن؛ چون اون وقتی که...
-
این روزها
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 16:32
* روزهای عجیبیان این روزها... عجیب و غلیظ و عمیق... تو یه غلظت عجیب شناورن حسهام... هزاران ولی جلوی هزاران زیبایی رو میگیرن و من سرگشته و حیران... هیچوقت فکر نمیکردم چیزی رو که شواهدی بر 99 درصدی صحتش، صحه بذارن بخوام که با اعتماد عمیقم تعویضش کنم... این اعتماد رو میپرستم... حتی اگر منجر باشه به اینکه خورشید رو در...
-
نگرانمممممممممممم
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 20:44
* ته دلم به شدت داغ شده و به شدت شدت نگرانم...... نکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟؟ پ.ن. امروز دقیقا ۳۲ تا اس ام اس دریافت کردم هیچکدومش اونی نبود که میباید بود...
-
بدون توضیح
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 22:10
* نهایت فاجعه ای دوباره و من خواب هستم که نه... خودم را به خواب زده ام همیشه اعتقاد داشته ام سکوت شرافتی دارد که گفتن هرگز... حتی اگر بخواهی بگویی .......
-
آیینه...
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 16:58
آیینه من... کمی دیرتر یا زودتر... فرقی نمیکند.... آیینه من.... میگن برای هیچ کار و لحظه ای که فقط یک ثانیه لبخند رو به لبت آورده افسوس نخور... گاهی میخورم...
-
من و مشت و سیندرلا
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1387 22:27
۱) توی فیلم «سیندرلا من» وقتی از راسل کرو بازیگر نقش مرد سیندرلا میپرسن چطور شد ه بعد از اینهمه سال برگشتی و همه رو زدی گفت: به خاطر شیر (منظورش غذای بچه هاش بود) ۲) امروز یکی از صمیمیترین دوستانم رفته بود راهپیمایی مشت محکم بزنه توی دهن استکبار! در حالیکه خودش کلی مستکبره! ۳) خیلی ها رو میشناسم که برای عافیت آینده...
-
دل و جانم به تو مشغول و ...
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1387 22:22
* با چه لذتی ازش حرف میزنه، وقتی میگه افکار ساده ای داره، راست تو چشمت نگاه نمیکنه که دروغ بگه، لازم نیست همیشه کشفش کنی، میدونی عکس العملش چی خواهد بود و میگه شیفته این بیپیرایگی و سادگیش شده و چشاش یه برق عجیب از همونا که فقط برای آدمای خاصی میزنه، میزنه وقتی میگه بعد 7-8 سال حالا دیگه مطمئنه که عاشقشه و بدون اون نه...
-
امنیت اجتماعی
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1387 22:14
این ملت کی میخوان آدم شن آخه... من عصبانیم و فقط به همین دلیل دارم مینویسم؛ از دست خودم و همه عصبانیم... این پیاده روی تنهایی من شده معضل... حتی وقتی تو پیاده رو ام بوق میزنن، یکی نیست بگه تو که هیچی حالیت نیست معلومه تا یه چهارچرخه زیر پات باشه هی میخوای چراغ بدی و بوق بزنی و وایستی و اینا... یعنی من الان خیلی...
-
لذت بکر هر ثانیه...
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1387 22:40
* 1- من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم... 2- عین تو فیلما ... سرم محکم اینور اونور تکون میدم و از خواب بیدار میشم ... تشنگی هلاکم میکنه و حال بلند شدن و آب خوردن ندارم ... با تمام آدمای در حال عذاب کشیدن تو کابوسم عذاب کشیدم... دوستی میگه تعبیرش حمله یا بدخواهی ایه که بهت میشه... بعد میگه ردش میکنی... و من صحنه صحنه...
-
کاریکاتور
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1387 19:16
کاریکاتور خوب چیزیه! اومدم فقط اینو بگم تا بفهمین که من چقدر اطلاعات دارم توی کاریکاتور چهره اونجایی ازصورت رو که ایراد داره یا مثلا متفاوت تر ازبقیه قسمتها هستش بینهایت بزرگتر نشون میدن تا آدم وقتی به قیافه واقعی طرف نگاه میکنه حتما اون عضو رو توجه بیشتری بهش بکنه! مثل دماغ یا لب! توی کار جدیدی که الان مشغول انجامش...
-
۶ بهمن ۱۳۸۶
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1387 16:17
* ۶ بهمن ۱۳۸۶ * مهر و درد هم خانه اند مهر و درد از یک ریشه اند مرا از کسی که مهری به دل نیست چگونه دردی باشد؟ . .......................................................... . بینهایت سردرگمم... شاد نیستم ولی احساس دلتنگی هم نمیکنم... فقط باز هم دست و دلم میلرزد از بعضی تفکرات ناخواسته ناشاد بی سامان بدون رفرنس... از...
-
شما مست نگشتید و از این باده نخوردید...
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1387 00:09
* حرف اول: معجزه ای میخواهم خدای من... امروز عاشق خدایم گشته ام... او نیز ... عاشق من گشته است... دست به دامن کلمه ها شده ام تا به او بگویم عاشقش شده ام... هیچ نمی یابم...امروز خدایم را دیده ام... دیده در دیده... و میدانم بی نهایت عاشقش شده ام... به سکوت تمام این سالها... کلمه ای نمی یابم... معشوق بی وفایی هستم و او...
-
وقتی که ....
شنبه 28 دیماه سال 1387 22:48
وقتی حس میکنی گردش روزگار برات عادی و یکنواخت شده وقتی میبینی هر روزت داره مثل روز قبل تکرار میشه وقتی میبینی مثل آدمهای سطح پایین کارت شده صحبت کردن در مورد تنگی و کوتاهی مانتوهای همکارات و متلک انداختن و مسخره کردنشون وقتی میبینی اونقدر عافیت طلب شدی که حتی از فکر کردن به یه کار دیگه و ریسک کردن دچار ترس میشی و وقتی...
-
فلاش بک
جمعه 27 دیماه سال 1387 23:53
امشب و در آخرین ثانیه های مهمونی که توی خونه قدیمی مادر بزرگم بودیم من با وجود اینکه نه برفی بود و نه سوز و سرمای شدیدی؛ با تمام وجود زمستون رو حس کردم و یاد زمستونهای سرد و یخی ۲۰ سال پیش افتادم! اونهم کجا؟ توی توالت حیاط خونه مادر بزرگم!! یاد روزایی افتادم که توی هیچ خونه ای دستشویی نبود و همه یه توالت اونم توی حیاط...
-
تنهایی و نداری و ضعف هم که دست بدست هم بدن..........
جمعه 27 دیماه سال 1387 13:23
* دوستی میگفت مهمترین نشانه آدمای تنها اینه که وقتی مریض میشن تنهایی میرن مطب دکتر، تنهایی تو سالن انتظار میشینن تا نوبتشون بشه و در خلال این تنهاییشون مجله ای، چیزی دست میگیرن یا زیرچشمی ملت رو میپان و واسه زوجای اطرافشون قصه میسازن. بعد تنهایی میرن داروهاشونو میگیرن و بعدتر تنهای تنها میرن آمپولشونو میزنن، بعدم اگه...
-
و تو حیران یافتن یک خط کرسی
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 10:38
* خالی شده ام... خلاء مطلق... خالی شده ام از تمام حس نفرت و دلدادگی و عاشقیت و دلتنگی و هزار چیز دیگر...قاعده دل خواستنها و دل نخواستنها... خودت را که اسیر کنی، اسیر قاعده، دستات میلرزد وقت مشق کردن. که میشوی چلیپانویسِ دست به سینه، تعظیمیِ هزار قاعده و قانون. که باید جرأت داشت، جسارتِ لغزیدن از خط کرسی. که اگر دل...
-
کجاست جای رسیدن و نشستن ؟؟
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 10:38
* چقدر سهمگینند گاهی خاطره ها.... خاطره زدوده شدن روزهای ساده بودن، روزهای بی پیرایه بودن، خاطره روزهایی که همه زلال بودن آدمها رو مکدر کردند و نفس زیبای خواستن رو بیمعنی... چقدر دردناکند گاهی خاطره ها... خاطراتی که ایمان هنوز کامل نشکفته تو رو به یغما بردند، صداقت بیکرانت رو متوهم ساختند و سیالیت تو رو به سخره...
-
سکوت و سکون
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 10:38
* صیقل از گذشت زمان است، نه گذر در سکوت و سکون. از سایش تنها و دلهاست که جان جلا میگیرد. نه در خلوت... چقدر ترسیدم و میترسم از این سکون، از این سکوت، از غمها و دردها و لبخندها و دلدادگیها و دلتنگیها و شادیها، حتی از عدم دل خواستنهایی که در سکوت روی میدهند و همانجا میمانند... صیقل تنها از سایش جانهاست و جلا از زدودن...
-
دلت برام تنگ شده؟ یا تو رو خدا یه جواب درست به من بده :دی
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 10:35
* و گاهی چقدر تشنه شنیدن حتی یک نه ی مردانه ام. برای منی که متخصص دادن جوابهای دو پهلو و هرگز ندادن یک جواب صریحم هم هرگز تعریف نشده که در یک موقعیت احساسی جواب دو پهلو بدم، برای مثال وقتی کسی جدی ازت میپرسه دوستش داری یا نه یا دلت براش تنگ شده یا نه بزرگوارانه ترین حالت اینه که در جواب اون سوال گفته بشه بله یا خیر، و...
-
وقایع نویسی
پنجشنبه 19 دیماه سال 1387 18:06
1) 3 تا 6 نوامبر نمایشگاه نفت و گاز در ابوظبی برگذار شد و من و یکی از دوستان از طرف شرکت رفتیم به این نمایشگاه و چون بنده تا حدود زیادی ندید بدید بودم و تا حالا مسافرت خارج نرفته بودم برنامه رو به خرج خودمون از 4 روز به هفت روز ارتقا دادیم و باید بگم جای همه دوستان خالی بود و به غیر از نمایشگاه سایر قسمتهای مسافرتمون...
-
زیرابی
دوشنبه 20 آبانماه سال 1387 18:23
چقدر بده که همیشه برای منافع یه عده قدم برداری؛ خودتو به آب و آتیش بزنی؛ چیزایی رو که خیلیها نمیتونن بگن رو بری و بگی؛ همه سعیت این باشه که دوستات در آسایش و راحتی باشن؛ اونوقت اونا فکر کنن تو در حال زیراب زدن هستی! یه بار اینو گفتم توی وبلاگم که زمانی یکی بهم گفت وقتی داری برای کسی خوبی میکن باید اینو با پتک بکوبی...
-
دوزخیم یا بهشتی؟
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1387 22:03
امروز صبح در حالیکه مشغول خوندن ترانه ای غیر دینی و ضد امامتی!!! بودم کم مونده بود به دوزخ واصل بشم. در حال زمزمه داشتم عرض خیابون رو طی میکردم و میدیدم که اتوبوس داره از مسیر ویژه به سرعت نزدیک میشه! اما نمی دونم چطور شد که کلا خیابون و اتوبوس رو فراموش کردم و مثل یه یابو وارد محوطه ویژه اتوبوسها شدم که با صدای...
-
میخ
سهشنبه 30 مهرماه سال 1387 20:29
پریروز وقتی شب داشتم بر میگشتم خونه، ماشینهای زیادی رو دیدم که پشت ورودی پمپ بنزین وایسادن و راه رو بند آوردن و داخل پمپ بنزین هم مشاینی نبود و یه میله بزرگ جلوی ماشینها کشیده بودن! دیروز اتوبوس تندروی مسیر خونه تا محل کارم اونقدر آهسته میرفت و اونقدر هم داخلش شلوغ بود که حتی منی که نشسته بودم داشتم خفه میشدم و فضای...
-
سه نقطه
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 09:23
* میگم : خوب کیا هستن؟ میگه : من، ع، و، م ، پ و ... . من فقط همینا رو میدونم. * حالا : من همش دارم فکر میکنم ... اسمه؟ اسم فامیله؟ کیه؟؟!!! که اون میدونه ولی من نمیفهمم؟! *
-
I want to live my next life backwards
جمعه 26 مهرماه سال 1387 00:51
* I want to live my next life backwards you start out dead and get that out of the way. Then you wake up in an old age home feeling better every day. Then you get kicked out for being too healthy. Enjoy your retirement and collect your pension. Then when you start work, you get a gold watch on your first day. You work...
-
زنان (۱): جایگاه واقعی
سهشنبه 23 مهرماه سال 1387 21:16
* چند وقتی بود که چشمهام رو بسته بودم روی تمام اجحافهای نهان و آشکاری که در حق زنان این سرزمین میشه ؛ که هر روز و هر روز نمود بیشتری پیدا میکنه؛ میخواستم خوشبین تر باشم؛ اما دو موردی که همزمان در روزنامه دولتی ایران یعنی اطلاعات امروز سه شنبه 23 مهر 1387 با شماره 24312 چاپ شده، باعث شد متنی رو که برای امروز میخواستم...