آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

عید و مرد و تنهایی

اولا این عید رو به همه اونهایی که بهش معتقدن تبریک میگم و امیدوارم که تا حالا بهشون خوش گذشته باشه. البته بایدم خوش بگذره چون ایران اسلامی امروز هم مثل همه عیدهای دیگه غرق در شور و شادی و شعفه. اگر باور ندارین میتونین اخبار ساعت ده و نیم رو ببینین تا باورتون بشه.

من به عید اعتقاد ندارم. به خاتم المرسلین هم معتقد نیستم. یعنی اصلا رسالت رو قبول ندارم. اما امروز رو روز بزرگی میدونم. از نظر من امروز روز تصمیم گیری مردی بوده که بالاخره در 40 سالگی به این نتیجه رسیده که میتونه دنیا رو تغییر بده. محمد انسان بزرگیه. نه به خاطر اینکه فرستاده خداس. نه ! محمد مرد بزرگیه چون خواست، اراده کرد، عمل کرد و پیروز شد. درسته که اونایی که میخوان با زنباره خوندن مخمد، با قدرت طلب خوندن محمد بهش ضربه بزنن و از ضربه زدن به اون به نفع مطامع سیاسی خودشون استفاده کنن؛ اما آیا مگر همه این حرفها تاثیری در بزرگی کاری که محمد کرده میذاره؟

و اونهایی هم که سنگ او رو به سینه میزنن و برای کسی که به او توهین کرده حکم اعدام میزنن مگر از چیزی غیر از به خطر افتادن مطامعشون میترسن؟ یعنی محمد اینقدر بدبخت شده که اینا بخوان از او و کاری که کرده حفاظت کنن؟

محمد یک برگزیده س. اما نه برگزیده خدا! اون برگزیده مردمه چون لیاقتش رو داشت که تونست مسیر تاریخ رو عوض کنه. چون تونست حرکتی رو به وجود بیاره که 14 قرن تداوم داشته باشه و روز به روز هم قوی تر بشه.

اشتباه نکنید! نمیخوام بگم روز به روز داره تعداد مسلمونا بیشتر میشه و از این آمارهایی که تلویزیون دولتی مون میگه بگم. اما دور نمی بینم روزی رو که همین سیاستمدارهای جهانی ( همونهایی که امروز دشمن سر سخت اسلام معرفی میشن ) روزی برای به دست آوردن منافع بیشتر دست به دامان اسلام بشن و یه روز توی صفحه اول همه روزنامه های دنیا مثلا بخونیم که : رئیس جمهور آمریکا مسلمان شد!!

حرف به درازا کشید و نتونستم ربط عید و مرد رو با تنهایی بنویسم. فقط به همین اشاره میکنم که محمد اگر محمد شد به خاطر همون تنهایی ها و غار نشینی های شبانه ش بود. تنهایی بهترین راه برای خودشناسی، مکاشفه ، تفکر و تصمیم گرفتنه. واو اگر خودش رو نمیشناخت و خودش رو تغییر نمیداد هیچ وقت نمی تونست دنیا رو تغییر بده

به همه توصیه میکنم یه مدت تنها زندگی کنن و فکر کنن. چیزهایی از این تفکرات شبانه تنهایی حاصل میشه که توی هیچ کتابی پیدا نمیشه و اگر هم باشه ، دامنه دید ما اونقدر کم خواهد بود که نتونیم درکش کنیم و شاید حتی به اون فکر و نویسنده ش توهین کنیم. من اینو تجربه کردم.

نظرات 6 + ارسال نظر
گل داوودی شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 19:59 http://goledavoodi.blogsky.com

نوشتی اعتقادی به خاتم المرسلین نداری
ولی ادامه نوشته ات یه طور دیگه ای بود
شایدم من اشتباه برداشت کردم
به هرحال عیدت مبارک. هرچند اعتقادی به عید نداری

نارنج شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 21:26 http://naranj.blogsky.com

بذار بقیه هر چی میخوان بگن من بر مبنای چیز هایی که هستم به خودم افتخار میکنم چه معنی داری وقتی خوبی به زور بخوای بگی بدی که چی بشه؟که مثلا محبوبیت کسب کنی یا مردم بگن عزت نفس داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟اینجوری فقط شخصیت ادم خورد میشه و بعد از یه مدت همه داشته هاشو از دست میده!
من الان خیلی هیجان زدم و دارم تلفن هم صحبت میکنم پس این پستو نمیخونم تا حیف نشه ولی فردا میخونم و یه کامنت درست حسابی میذارم
معذرت میخوام راستی یه شازده کوچولو هم من نوشتم!

من آپ کردم

Tini Talker یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 00:37 http://www.deadly-space.persianblog.ir

سلام
وبلاگت تازه تاسیسه.. مبارکه..
امیدوارم ادامه بدی و همیشه فعال باشی...

پست من در مورد عید دقیقا از همون کتاب بود که نویسنده ش حکم ارتداد به سینش خورده...
راستی
بی اجازه لینک میکنم که بلاگت دم دستم باشه.

من هم بی اجازه لینک کردم تا کم نیارم پیشت. حتما میام پستت رو میخونم. آخه الان خوابم میاد اگه بخونم حیف میشه

نارنج یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 13:02

من اپ کردم در مورد خود شیفتگی

کژال یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 21:40 http://ketabi.blogsky.com/

سلام تایماز جان.
من کلوپ کتاب خوانی رو به روز کردم.
از اینکه با دوستان خوبی مثل شما آشنا شدم، خوشحالم.

سلام خیلی لطف کردی منم از اینکه با شما أشنا شدم خوشحالم و امیدوارم بتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم

دامون دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 20:28

تنها بودن!!! حتی یک روزش هم برای من کافیه و این روزا تقریبا آرزوی دست نیافتنی!!. تنهایی واقعی رو فقط توی قطار تو مسافرتهای تک نفرم تجربه کردم. خیلی لذت بخشه بیرون کوپه وایمیستی و به تاریکی لبخند میزنی و توده های روشن نور تو دوردستها سوسو میزنن مثل جزیره های سرگردان (خوندیش که؟!!کتاب سیمین دانشور رو میگم) تنهایی و این خلوت کردن با خودت رو اونجا میشه کاملا تجربه کرد. وایییی بازم دلم هوای مسافرت اینجوری کرد!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد