-
چه فیلسوفی بودم!
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 17:35
این پست رو 5 سال پیش نوشتم. الان خیلی اتفاقی دیدمش! خیلی خوشم اومد. بر عکس خیلی از پستهای قدیمیم!!! البته فقط اون قسمتاییش رو که خوشم اومده رو با نظر اولدوز عزیزتر از جان دوباره میذارمش اینجا!! آدم باید حرف رو تو دهنش بپزه و بده بیرون دیگه! میگن سخن مثل تیری هس که از کمان رها شده و دیگه قابل برگشت نیس! میگن زخم شمشیر...
-
ویژگیهای یک اسب خوب 2
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 14:36
یک اسب خوب هرچقدر هم که درو برش پر از کره های اصیل و یا خود اصیل بین یا اسما اصیل باشه از اونجایی که خودش تنهایی باید از روی مانع بپره باید حواسش به نعل و افسار خودش باشه و به کره های دیگه اطمینان نکنه! اگرهم داره کره ها رو برای مسابق آماده میکنه باید حواسش به میخ و نعل و دندون و افسار و زین کره ش باشه! به قول قدیمیا...
-
ویژگیهای یک اسب خوب 1
جمعه 5 مهرماه سال 1392 14:32
اسب خوب هرگز بر سوارکار احمقی که غفلت میکند و از محکم بستن افسار به جهت رعایت حال اسب اکراه میکند نمی بخشد اینو 6 سال پیش نوشته بودم! جمله از رومن رولانه از یکی از کتاباش که احتمالا جان شیفته باید باشه. از امروز مطالبی رو که در خصوص حب نفس و خودخواهی هست با این عنوان خواهم نوشت! البته اگه حوصله ش باشه!!
-
بیشتر .... گرمتر ....
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 13:11
روزایی هستن که خیلی دلم میخاد بنویسم! روزایی هستن که یه فکر جدید به سرم میزنه و دلم میخاد ساخته و پرداخته ش کنم و بنویسم! ولی بعدش یادم میره! یا اینکه حوصله بسط دادنش یهو که اومده یهو هم میره! این روزا تو یه حالت عجیبم! عین کسی که یه مشت خورده و منگ اونه! حسی که حتی نمیتونم خیلی توضیحش بدم! لحظاتی هستن که احساس خستگی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 15:00
روزهایی هستن که شدید احساس ناامیدی و ضعف میکنم امروز یکی از اون روزهاست!
-
امید و آرزو
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 16:55
زمانی که خاطره هایتان از امیدهایتان قویتر شدند، روزگار افولتان در راه است.
-
زنده به گور
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 14:06
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA با آدم ضعیف تر از خودتون تا حالا پینگ پونگ بازی کرده اید؟ منظورم اینایی هستن که تازه راکت بدست شده اند و چند ساعتی مربی داشته اند و تازه از استایل والیبال اومده اند تو تنیس روی میز (با راکت اسبک میزنند ( خیلی عجیبه که اینها چون بد بازی میکنند ، نمیتونی ببریشون و اصلا هم...
-
صبر و احساس و شواهد و ...
شنبه 29 مهرماه سال 1391 11:50
چند وقت پیش اینجا نوشتم که نمیدونم صابریتم چه نتیجه ای خواهد داشت. نتیجه ای که گرفتم کاملا افتضاح بود. بعضی وقتا باید به همون غوره اکتفا کنی و صبر برای حلوا نکنی نتیجه دیگه این بود که هیچ وقت شواهد و قرائن رو ارجح بر تصور ذهنی و احساس نذارم چون دوره زمونه بدجور عوض شده میگن تصمیمات بزرگ رو با قلب بیگیرید و تصمیمات...
-
از دیشب بیزارم...
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 11:50
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 دلم آرامشی رو که توی تهران بدست میارم میخاد. دلم میخواد از سه شبی که اینجام استفاده کنم برم رستوران، برم بازار، برم گردش... از این تکرارهای مسخره خسته شدم... دلم همون آرامش و تنهایی تهران رو میخواد وقتی قراره اینجا فقط توی حول و ولا باشم... وقتی...
-
از اینهمه دوست داشتنت...
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 12:20
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA از اینهمه دوست داشتنت میترسم... از اینهمه بودن تو در تک تک لحظات زندگیم میترسم... از اینهمه حجم تو میترسم......... روزی اگر......................... نه! بگذار مدهوش شوم که در این وادی بی کسی در بهشت آغوشت گرم میشوم.
-
بازهم خوشبختی و بدبختی
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 11:31
خوشبختی ما در سه جمله است تجربه از دیروز ، استفاده از امروز ، امید به فردا ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم حسرت دیروز ، اتلاف امروز ، ترس از فردا
-
فاصله خوشبختی تا بدبختی
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 11:17
آرزوی ایرانی ها در چند دهه ی گذشته دهه 50: اگه انقلاب بشه خوشبخت میشیم دهه 60 : اگه جنگ تموم بشه خوشبخت میشیم دهه 70 : اگه خرابی های جنگ رو بازسازی کنیم خوشبخت میشیم دهه 80 : اگه معجزه بشه خوشبخت میشیم دهه 90 : خدا کنه از این بدبخت تر نشیم
-
صبر و غوره و انگور یا ...
شنبه 14 مردادماه سال 1391 16:05
میگه گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی نمیدونم این صابریت ما ختم به چی خواهد شد. تصور ذهنیم خوب و مثبته! شواهد و قرائن یه ذره منفی میزنه! امیدوارم آخرکار یهو بیدار نشم ببینم غوره ها نارس و کال موندن یا انگور شدن و گنجیشک ها همشونو خوردن! هیچ وقت از صبر کردن صدمه ندیدم. اینبارم امیدوارم. خدا کنه مایوس و شرمنده نشم
-
*
شنبه 31 تیرماه سال 1391 02:37
سورپرایز شدم.... در برابر زیبایی خودت و حست سکوت میکنم...
-
شروعی دوباره
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 03:49
این کاملا طبیعیه که وقتی نه کتابی میخونی نه فیلمی میبینی نه مطالعه درست حسابی داری و وقتی تنها استفاده از اینترنتت شده دنبال کردن حواشی یورو و خوندن ایمیلهای صدمن یه غاز و لایک کردن همه اراجیفی که به اسم چرچیل تا دکتر شریعتی و بروسلی و ... حال و روز زندگی عدیت باشه همین وضع گیج و منگی که توش گرفتاری! زندگی که توش حتی...
-
اپیدمی بی حوصلگی
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 21:53
مدت خیلی زیادی هست که هیچی ننوشتم! هیچ حس و حالی برای نوشتن نبود. نه که بی حوصله باشم! حوصله نوشتن نداشتم. حوصله فیلم دیدن، کتاب خوندن و حتی فکر کردن اخیرا با دوستی آشنا شدم بسیار فرهیخته! واقعا که یه دوست چقدر میتونه توی رفتار و گفتار یه آدم تاثیر بذاره! همین دوست باعث شده کلی فیلم ببینم و فکر کنم و شاید خدا رو چه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 آذرماه سال 1390 22:01
کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را؟؟ چند سال پیش با رفیقم قرار گذاشته بودیم عاشورا رو باهم باشیم... روزای دیگه نمیشد و برامون امکان نداشت.... صبح عاشورا که بیدار شدم و آماده شدم پدرم (که معلوم نیست از کجا دلش پر بوده) با داد و هوار بمن گفت که تو این روز هم دست از مزخرفاتتون بر نمیدارید، میخواید برید حالا آهنگ...
-
مهشید
شنبه 12 آذرماه سال 1390 16:58
مهشید رو دیدم. مهشید جزو گروهی از افراده که همیشه هرچیزی به دست آوردن حقشونه. یادمه با مهشید که آشنا شدم عاشقش شدم دورادور... امروز دوباره دیدمش... ازینکه هنوز اینجاست... ازینکه داره با میثم ازدواج میکنه ... ازینکه.............. انگار تو ذوقم خورد... اصلا چه جوریه گاهی آدم فکر میکنه برای یه آدمایی هیچ چی کافی نیست......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 00:21
یه آدمایی هستن در زندگانی به من که میرسن خیلی زرنگن :)
-
زخمی که نمی بینیم
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 18:20
بی نظیرترین متنی که در رابطه با خشونت علیه زنان نوشته شده است . زخمی که نمی بین یم : می دانید؟ خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست. خشونت، تحقیر، آزارو گاهی یک نگاه است. نگاه مردی به یقه ی پایین آمده ی لباس زنی وقتی که دولا شده و چایی تعارف می کند. نگاه برادری است به خواهرش وقتی در مهمانی بلند...
-
خوشبختی
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 22:37
واقعاخوشبختی فاصله بسیار کوتاه بین دو بدبختیست.... هر کی بهش نرسیده حتما میرسه
-
به تماشای من بیا
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 00:01
شکوهی در جانم تنوره میکشد گویی از پاکترین هوای کوهستانی لبالب قدحی درکشیدهام. در فرصتِ میانِ ستارهها شلنگانداز رقصی میکنم. دیوانه به تماشای من بیا! ********************************* نزدیک تو می آیم، به تو می رسم، تنها میشوم. کنار تو تنهاتر شده ام. از تو تا اوج تو، زندگی من گسترده است. از من تا من، تو گسترده ای....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 16:00
اعتماد بنفس بعضیا در حد بمب خوشه یه... وقتی برمیگردن از خودشون تعریف میکنن دهن طرفشونو سرویس میکنن. جالبترش اینجاست یواش یواش همه عادت به باور میکنن... بعد یروزی اگه دیدی شرایطش بهتر از شرایط تو شد فقط به خودت باید بگی خاک بر سرت که اینقدر ارزش خودتو پایین دونستی که الان همپیاله شی و تازه باهاش نرد بازی کنی......
-
عمر گران سبک میگذرد
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 01:07
دوماه از ازدواج من و اولدوز میگذره! شش ماه از سال به اصطلاح جدید میگذره! یکسال تمام از شروع شغل جدیدم میگذره!!! همه چی به سرعت و خیلی عجیب میگذره! و من میترسم!!! میترسم عمرم بگذره و من هنوز اندر خم کوچه رویاپردازیهام بمونم و به هیچ کدومشون نرسم فکر کنم هنوز زوده که از شوق و حرص آرزو کردم بیفتم و از امید رسیدن به...
-
خانهیِ اربابی
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 23:50
به دستِ ارباب نمیشود خانهیِ اربابی را خراب کرد. شاید بگذارند در بازیای که به راه انداخته اند، دستی از ایشان ببریم، اما هرگز نخواهند گذاشت چیزی را درست جا به جا کنیم. آدری لورد همینه... شاید نذارن داغتر بشی اما هیچی هیچوقت درست نمیشه... شاید باید داغتر بشی....
-
برای نگار سیمین تنم
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 00:05
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 13:32
راستش یجورایی دلم به هیچ چی خوش نیس... ولی الکی امیدوارم
-
افتخار
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 20:16
بهش که گفتم گفت امیدوارم همیشه به خودت زندگیت و انتخابت افتخار کنی... دلم لرزید....
-
پروانه شدن
جمعه 28 مردادماه سال 1390 20:02
در شهری که خورشید را به قیمت شمعی نمی خرند، پروانه شدن یعنی تباهی... وقتی عاشق میشویم ،تقریبا دیگر زندگی نمی کنیم.زل می زنیم به تلویزیون اما چیزی نمی بینیم.به آدمها گوش می دهیم اما اغلب چیزی نمی شنویم.کتابی را ورق می زنیم اما تنها چیزی که به آن فکر نمی کنیم کلمات کتاب است.وقتس عاشق هستیم گویی تنها با یک نفر، و بلکه در...
-
هیچ کس زنده نیست ... همه مردند
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 23:06
خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند. تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند، ابتدا و انتهای کلاس که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی. هم رشتهای داشتم که شیفته یکی از دختران هم دورهاش بود. هر وقت این خانم سر کلاس حاضر بود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب...