کتابی که این روزا مشغول خوندنش هستم کتابیه که رو جلدش نوشته « کتابی برای همه کس و هیچکسِ» و قطعا یه همچین کتابی صفحاتی خواهد داشت که تو ازش خوشت بیاد و صفحاتی که زیاد به دلت نچسبه !
طی مدت کم و صفحات کمی که از این کتاب خوندم تک جمله های قشنگی بوده که ارزش نوشتن داشته باشه. اما امشب یه چیزی خوندم که باعث بشه ساعت 2 از توی لحاف و تشکم بیام بیرون و اونو اینجا. بنویسم چون اونقدر برام لذت بخش بود که خوابو از چشمم پروند:
آن که بر فراز بلندترین کوه رفته باشد، بر همه نمایش های غمناک و جدی بودن های غمناک خنده میزند.
خرد، ما را اینگونه میخواهد: بی خیال ، سخره گر، پرخاشجوی. خرد زن است و همواره جنگاوران را دوست میدارد و بس!
با من مگویید تاب آوردن زندگی دشوار است. پس گردن فرازیتان در بامداد و افتادگیتان در شامگاه از چیست؟
تاب آوردن زندگی دشوار است، اما خود را چنین نازپرورده ننمای! ما همه نرینه خران و مادینه خران خوش خط و خال بارکش هستیم.
ما را چه نسبت است با غنچه ای که از نشستن ژاله ای بر تنش بر خویش میلرزد؟
درست است که ما عاشق زندگی هستیم، اما نه از آن رو که به آن خو کرده ایم! بلکه از آن رو که خو کرده ی عشقیم.
عشق هیچگاه بی بهره از جنون نیست. اما جنون نیز هیچ گاه بی بهره از خرد نیست.
و نیز به گمان من که اهل زندگیم، پروانه ها و حبابهای صابون و هر آنچه در میان آدمیان از جنس آنهاست، از همه با شادکامی آشناترند
تنها به آن خدایی باور دارم که رقص بداند!
و چون ابلیس را دیدم، او را جدی و کامل و ژرف و با وقار یافتم. او جان سنگینی بود. از راه اوست که همه چیز فرو می افتد.
با خنده میکشند نه با خشم! خیز تا جان سنگینی را بکشیم.
چون راه رفتن آموختم، به دویدن پرداختم و چون پرواز را آموختم، دیگر برای جنبیدن نیاز به هیچ فشاری ندارم.
اکنون سبکبارم! اکنون در پرواز! اکنون میبینم خود را در زیر پای خویش! اکنون خدایی در من رقصان است!
چنین گفت زرتشت.
سلام خوبی؟باورت میشه؟هیچی نمیتونستم بنویسم واقعا هیچی ...توی یه ارامش مبتذل فرو رفته رفته بودم که منو چفت و بست کرده بود توی یه خلسه ی بیهدوه...
به هر حال این روزها هوس زدن و کوبیدن دارم...اینقدر میرقصم که نفسم بالا نیاد...
توی این جمله ها اونایی رو که دوست داشتم اینا هستن:
خرد، ما را اینگونه میخواهد: بی خیال ، سخره گر، پرخاشجوی. خرد زن است و همواره جنگاوران را دوست میدارد و بس!
تنها به آن خدایی باور دارم که رقص بداند!
درود تایماز عزیز ... با تم اعتقاد و تفکرتون آشنایم .. من هم حتماْ مایل به بحث هستم . فکر کنم بدونی که سه تا وبلاگ دارم . از بحث خسته نمیشم اگر دور باطل و حرف تکراری نباشه و دو طرف حاضر به تغییر و نقد و رد هرگونه اعتقاد و باوری بدون ترس و محدودیت باشند ... با آرزوی پاینده گی و پویندهد گی و آزادی از میراث خواری بی اختیار باورهای منسوخ و و مطرود و بی پایه و اساس گذشته ! منظورم همان ناخودآگاه جمعی بود !!
این چند روزه که نبودم خوب فعال شدی!!آفرین آفرین!!!
جملات کتاب خیلی شبیه حرفهای اوشو بود. اوشو رو که میشناسی مهندس؟!!!
کم کم دارم به این نتیجه میرسم که کسایی که (به نظر من) حق با اونهاست خیلی مشابه هم فکر میکنن حتی اگه به مکتبهای کاملا متفاوتی تعلق داشته باشند
تنها به آن خدایی باور دارم که رقص بداند!!
روح آدم رو نوازش میده. خیلی قشنگه خیلی..
جملات خوبی هستن...
هر جمله ش می تونه کلی فکر و تأمل بیاره تو مغزمون..
می خواستم بگم و مشخص کنم کدوم جمله ش خیلی خوبه..
اما هر بار که خوندم هر کدوم و یه جور قشنگ دیدم
خوشم می یاد... از وبلاگت خوشم می یاد
تایماز عزیز مرسی از کامنتت . البته قبل از هر چیز پیشنهاد می کنم حتما حداقل پست آخر رو بخونید . مرتبط با شماست و یک مساله ی مهم . در جمع آوری پاسخ برای این پرسشنامه کمکم کنید . در مورد جک هم که چه عرض کنم از این جماعت مقلد دنباله رو . کار به جایی رسیده که تا جک منتسب به یک قوم نباشد انگار خنده بر نمی انگیزاند و لعنت به آن مسببینی که با ایجاد چنین افتراق و شکاف قومی به طریقی جلوی اتحاد مردم رو گرفتن و خیلی از مسایل و تبعات دیگر که در جایی بهتر باید بررسی شود . سپاس از همراهی کمیاب تان !