آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

خبره ها و نجبا و ما مردم فهیم

امشب خیلی ناراحتم. دلم میسوزه برای اون دختر جوون و زیبایی که دو شب پیش داشت با پدرش دوچرخه سواری میکرد و امشب سیاه پوش اونه! دلم کباب میشه وقتی تجسم میکنم دختر و پسری رو که پدرشون جلوی چشمشون اونقدر خون ریخت تا پرپر شد.

خبره ها همیشه و همه جا هستن! هر جا که میشینی از شجاعت مردم میشنوی که دارن با آب و تاب و یه کلاغ چهل کلاغ حکایتهای شکوندن کیر رستم رو برای همدیگه تعریف میکنن و اینکه چه ها کردن و چه ها شد و چی گفتن و چی شنفتن!

اما هیچکس از خودش نمی پرسه که تقصیر کی بود که یه مرد بعد از بازی با بچه هاش وقتی داشت از پله های خونه ش بالا میرفت پاش لیز خورد و سرش به سنگ پله خورد و چهل و پنج دقیقه منتظر ماشین اورژانس موند و تلف شد!!

جدا تقصیر کیه؟ تقصیر اون اوپراتور پشت تلفن اورژانسه؟ تقصیر راننده شل و وله؟ تقصیر امدادگر اورژانسه که وقتی بهش خبر دادن به خاطر یبوست داشت توی توالت زور میزد؟ تقصیر راننده های بی ملاحظه ایه که هیچ نمیدونن آژیر اورژانس یعنی چی ؟!

یا مقصر ما مردم فهیم هستیم که وایسادن توی خیابون و سوار تاکسی شدن رو بلد نیستیم؟ یا مقصر دولته؟ یا شهرداری که خیابونا رو بد ساخته؟ یا راهنمایی و رانندگی؟ یا ایران خودرو و پارس خودرو که فرت فرت ماشین میدن بیرون؟

من فقط اینو میتونم بگم! مقصر ما مردم نجیب و آرامی هستیم که هیچ اعتراض کردن بلد نیستیم! مایی که فریاد « به من چه» مون دنیا رو گرفته! مایی که هیچ وقت از خودمون نپرسیدیم چرا فلان شهر که جمعیتش برابر با جمعیت شهر ماست 60 تا مرکز اورژانس داره و شهر ما فقط 10 تا! مایی که فقط به فکر خودمونیم و ذره ای برای شهرمون؛ هم نوعمون؛ همشهریمون و حتی فامیلمون ارزش قایل نیستیم.

یه نفر دیگه مرد! مهم نیس کی مقصر بود! مهم اینه که اون مرد و دختر 25 ساله شو درست در اوج زمانی که یه دختر به پدرش نیاز داره تنها گذاشت!

کاش میتونستیم یاد بگیریم که اعتراض کنیم! یاد فیلمی افتادم که شون پن و کیت وینسلت توش بازی کرده بودن و به خاطر اعتراض به قانون اعدام در آمریکا و برای اثبات اشتباهات دادگاههای امریکایی خودشون رو فدا کردن!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
StiCky Mind دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:47 http://www.sticky-mind.blogfa.com

انقدر کوبنده بود که فقط بارها خوندمش ...
از ماست که بر ماست ..

نازنین دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 16:28

چی بگم اینجا ایرانه لعنتیه کوفتیه دیگه.
توی کوچه ی ما دو تا ساختمون کنار هم دارن میسازن.
بعد اینا از سر کوچه تا وسطش اینارو ریختن:
اجر کامل اجر نیمه.اهن.نخاله های بنایی.اشغالهای چاه.ماسه.سیمان.بلوک سفالی و ... بعد از بس اومدن توی کوچه سیمان درست کردنو ماسه الک کردن تمام اسفالت کوچه که قبلا هم به خاطر اتوبان سازیه کنارش خراب شده بودو خراب تر کردن.
از اون ور عصرا که میشه کارگراش جمع میشن وسط فضای سبزی که تازه کنار اتوبان درست کردن و چمناشو خرای میکنن بماند که چند شب پیش که یکی دیگه از همسایه ها عروسی داشت ریخته بودن وسط چمنای تازه در اومده و میرقصدن گلارم میکندن احتملا بریزن با خاک توی سر عروس.
خلاصه دیگه کوچرو مجسم کن.
بعد من ۴ دفعه رفتم شهرداری ۲ با ر پیش شهردار منطقه اعتراض کردم دو بار پیش شهردار ناحیه.به معاون ها و ... هم هیچی نمیگفتم گفتم فقط خود شهردار خلاصه اگه بگی اب از اب تکون خورده توی این کوچه نخورده روز به روز بیشتر کوچرو به گند میکشن بدون اینکه هیچ کس کاری به کارشون داشته باشه.
اخه وقتی ادم میبینه داره اب توی هاون میکوبه اعتراض چیه دیگه تایماز؟

اون سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 00:26

1-ببین تایماز، تقصیر خودته؛ من نمی خوام جو جدی و روشنفکری این جا رو بشکنم ولی آخه می خوام بدونم اشاره به "زیبایی" اون دختر "جوون" تو سطر اولت، چه محلی از اعراب داره؟ یعنی این جوری سمپاتیش بیشتره؟؟ (:D)

2-دلخراشه چیزی که نوشتی، چیزی که به وفور اتفاق می افته... یاد تصادف چن سال پیش پدرم افتادم و این که اگه یکی اون وسط اتفاقی بابای منو نشناخته بود، کسی که به خودش نگفته بود به من چه، نگفته بود نکنه دردسر شه و رسونده بودتش بیمارستان ....!!! منم مثل تو نمی دونم تقصیر کیه ولی حتی اینم نمی دونم که اونایی که شدن استاد بلامنازعه دادن درس انسانیت یا حتی ماهایی که بلدیم این حرفا رو بزنیم، آیا بلدیم انسان باشیم؟

3-روز مهندسی یه sms داشتم به این مضمون: "برای مهندسین بن بستی وجود ندارد، آنان یا راه را می یابند و یا آن را می سازند" چیزی که همون لحظه به ذهنم رسید این بود که الان هممون، مهندس و دکتر و غیره هم نداره، هممون دور می زنیم؛ دنبال راه حل نیستیم، فرار می کنیم و گوشامون رو می گیریم تا نشنویم و چشمامون رو می بندیم تا نبینیم، گاهی، فقط گاهی غر میزنیم اونم اونقدر که چن تا آدم ریزه میزه دوروبر بشنون نه بیشتر.

4-احترام؟؟؟؟!!!!!! اعتراض؟؟؟؟؟!!!! به چی؟ با توسل به نیروی کی؟ روزی چن بار این جمله رو میشنوی: "این شهر ... با مردم ... و .... و الی آخر" حالا من موندم اینا کیان؟ این مردمای ...؟ من از خودم می پرسم این شهرو کی ساخته؟ این شهر ... ؟

5-مربوط به پست قبل آخریت: روزمره گی (فک کنم اون "ه" وسط اضافیه ها!)
•در مورد چاقی و شکمت که چیز زیادی نیست واسه گفتن، همین جوری پیش بری دیگه از در تو نمی یای.(:D) باید از اون دیوار نصفه نیمه ها که خودتون می گین بسازیم برات(آخرشم درست و حسابی نفهمیدیم این دیگه چه جور دیواریه). خیالتم راحت با اون پیاده روی آروم هیچ تغییری نمی کنی. می تونی مسیرتو 25 الی 30 min بیای؟؟ ok اگه تونستی قول از من نتیجه می گیری اساسی. کمی هم دمبل بزنی می شی خود آقای پلنگ تو میشا (آخه برام مظهر تناسب اندامه).

•بی حوصلگیت هم ربط داره به هوای بهار و سال که تا عوض می شه یه چرتکه دستت میگیری و شروع می کنی به حساب کتاب کردن، بعد هم هر جا وایساده باشی میبینی که کلی از قافله عقبی و تازه یه چیزایی تو دلت شور میزنه بعدشم میری تو مود نوستالژیک خیلی روشنفکری که چرا... مثل من، مثل همه، اونجاس که شُل میشی و یه مدت کوچولو Quest ت رو از دست می دی و سرگردون میشی...چاره شم اینه: آخر هفته یه کوه حسابی، وقتی خسته و کوفته میرسی اون بالا و قدرت لایزال رو میبینی، وقتی می یای پایین و نمی تونی از خستگی رو پات بند شی، وقتی می ری دوش بگیری و خارج شدن ذره ذره خستگی رو با تموم وجودت حس می کنی، بعدش که کرختی و رخوت تموم تنت رو می گیره، این خلا یادت میندازه که تو خود قدرتی، لایتناهی و لایزال...
من امتحان کردم، تو سخت ترین لحظاتت جواب میده.

•در مورد احساس امل بودنت، نمیشه کاری کرد. به هر حال واقعیت تلخه.

•پولدار بودنم دردسریه ها تایماز. آخه مگه آدم کتاب ومی خره انبار می کنه؟؟ یکی یکی می خره، می خونه بعدشم که خوند می ده به دوستاش :D

6-اونقدر برات نوشتم که حالا حالاها هوس کامنت نکنی.

7-باقی بقایت و شاد زی.

اول اینکه تو دو تا اسم مستعار خوشگل و یه اسم واقعی خوشگلتر داری و بازم از عبارت ( اون) استفاده میکنی! این چه محلی از اعراب داره؟
دوم اینکه من اصلا اون آدم رو نه دیدم و نه دخترشو میشناسم که بونم خوشگله یا نه! اما به نظر من خدا در همه دخترها جلوه ای از زیبایی رو گذاشته! برای همین هر دختری زیباس.
با ظرت موافقم! من خودم رو تافته جدا بافته نمیدونم! و خودمو از اونا جدا نکردم! ولی به نظر من:
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

چاقی رو یه برنامه توپ براش دارم که هم فال و هم تماشا و یه تیر ودو نشونه برنامه م. بهت میگم تا حظ کنی!
در ضمن قرار بود یه گروهی باشه و پایان هفته ای باشه و کوه که هیچکدوم فعلا نیس! اینم راه بیته افسردگی میره پی کارش.
در مورد کتاب! تو هر وقت از من کتاب بخوای من نیم ساعته برات میارم من فقط فکر درس و مشقتم D:
در مورد صفات بدی هم که به خودم نسبت دادم... خب تو میدونی که اینا همه ش افعال معکوسه و من دارم شکسته بندی میکنمD :
هر چقدر هم که بنویسی شور و شوق من برای دیدن و بودنت کم نمیشه! به شرطی که با شنیدن این حرفا پررو نشی!
یادم رفت بگم مهمونی خوش بگذره
و آخر از همه اینکه انسان شدن سخته ولی انسان موندن از اونم مشکلتره! ( اینم یه جمله کاملا روشنفکری) کاش بتونیم فقط یک ذره از اون آرمانها و ایده آلهای انسانی رو عملی کنیم امیدوارم

StiCky Mind سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 18:59 http://www.sticky-mind.blogfa.com

اوف!
چه کردین!
می شه از این کامنت و پاسخش پست هااا نوشت!
اوضاع احوال روبه راهه؟

StiCky Mind چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 00:07 http://www.sticky-mind.blogfa.com

مگه چشه؟! دکتر به این خوبی!
تازه لازم به ذکره : در این مقوله هر چی دکتر دیوونه تر و خل وضع تر باشه بهتر و مفید تره
چرا؟
چون ۱۰۰٪ بهتر می تونه بیمارای دیوونش و درک کنه و درمان سریع تر صورت می گیره!
.
همش چرند بود!
مردم بیچاره می یان دیوونه تر می شن می رن ( تازه یه سری درد و مرض با اسمای قلمبه هم می بندیم بهشون می گیم جلسه ی بعد بیشتر حرف می زنیم!)

ولی من شخصا؛ درمان تو رو بخوای نخوای به عهده گرفتم D:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد