امروز یه روز جالب بود. یه روز شیرین با خاطره ای فراموش نشدنی! هر چند کمی آمیخته با طمع دلشوره!
میگن اگه بخوای یه عرب رو شاد کنی شترش رو بدزد و بعدش بهش پس بده! امروز ما نشستیم و کلی خیالات بد کردیم اون هم بر اساس یه تلفن و یه احوالپرسی! بعدش دلشوره گرفتیم، بعدش به خودمون امید دادیم! بعدش باز دلشوره گرفتیم، بعدش دوییدیم اون هم با یه دلشوره و یه سنگینی بزرگ توی قفسه سینه مون! اونهم دلشوره ای نه برای خود که برای دیگری! که مبادا کسی رو ناراحت کرده باشیم و گرنه رهرو را از خطر چه باک؟!!
نیم ساعت بعد همه شو دور ریختیم و خنده ای ماند و خاطره ای!
سلام دوست عزیز وبلاگ جالبه ای امیدوارم موفق بشی.به وبلاگ منم یه سر بزن اگه خواستی لینک کنیم
عجب روز جالبی!
سلام
اگه مایل به تبادل لینک با من هستی اول منو لینک کن بعد توی وبلاگم یه نظر بده تا منم لینکت کنم.
با تشکر
بارالها!
بااین دوری که من از تو احساس میکنم
و این فاصله که من با تو ایجاد کرده ام
تو چقدر به من نزدیکی!
چه مهربان خدایی!
من که نفهمیدم چی شد!!!!
اولا: سلام
ثانیا: به به! چه خوش به حالت که روز شیرینی داشتی و خاطره ای و البته دلهره ای...حالا نکنه خیلی خوش به حالت شده باشه که هی یادت بیفته تلفنی بود و دلشوره ای و دویدنی و تهش خنده ای که هی بگی و بخندی؟؟
ثالثا: می دونی نایس ترین قسمتش کجاست؟ خستگی و کرختی بعد از دلهره، یه بی رمقی پر از لذت؛ انگار که تک تک ذرات وجودت انگیخته شده باشن و با ضربانی بی پایان بتپن و بعد سکون!
رابعا: جسارت می خواد دانسته دلهره داشتن، خود را روی دلهره پرپر کردن؛ می دونی مثل چیه؟ مثل یه چیزه تند و فلفلی، می خوری، میسوزی و باز برای خوردن حریص تر میشی؛ و باز می خوری و می دونی که می سوزی و بازهم...
(ولی دیگه خیلی بسوزونه نمی شه خوردش مثل خود فلفل باید کلی آب بخوری روش تا سوزشش خوب شه)
خامسا:"رهرو را از خطر چه باک".... بیشتر اوقات تمام زیبایی راه به خطرشه و به سختیش، به این که ندونی پشت هرپیچش چه اتفاقی می افته...مثل جاده شمال، اینور تونل صخره، سنگ،خشکی و آفتاب؛ یه تونل کوتاه؛ و وقتی خارج میشی سرسبزی، طراوت، بارون ...اینور پیچ آسمون آبی و اونورش رعد و برق...
(البته اگه خیلی هم خطرناک باشه که...واویلا...به جای آن که خنده ای بماند و خاطره ای، اندوهی می ماند و البته باز هم خاطره ای :دی)
سادسا:نوشتت علی رغم شیرینی و زیبایی هیجان آلودی که داره برای مخاطب عام گنگه...انگار که یه تم خام داشته باشی با هزار تا حاشیه. راستش با صلابتی که توی نوشته هات هست متفاوته. نه می شه از بعد خاطره بهش نگاه کرد و نه بسط یه تم پخته. چند خط سرشار از مباحث جالب، عمیق و صد البته ناپخته که از هر خطش می شه چند تا موضوع در آورد برای نوشته هایی به زیبایی پستهای قبلیت.
سابعا: باقی بقایت، شاد زی و هرگز حیات بی دلهره نصیبت مباد.
ولی سعی کن دست به شتر من نزنی
جدا از شوخی .. من از استرس و هیجان خیلی خوشم میاد
گاهی حتی اگه منفی هم باشه لذت میبرم
به خاطر همینه که وقتی یه مدت یکنواخت سپری شه روزمرگی و افسردگی میاد سراغم
چه خوب که اخرش خوب تموم شد دوست داشتم همچین حالتی برای منم پیش میومد ادامه ی حرفام هم همون حرفای اتناست به همون دلایل
عجب روزی گذروندین!
ولی همچین روزایی بهتر از روزای معمولین!!
زود باش دیگه!
یه افاضاتی بنما یا تراوش بده بیاد ..چرندیات بگو ...
آپ کن ن ن ن ن ن ن ن ن
یه پست گذاشتم مخصوص خودت D: