آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم...

 

مطلب این پست مخاطب خاصی نداره، به هیچ عنوان هم به قصد و غرض خاصی نوشته نشده، هرکس که بخونه مخاطبشه...و هر کی جواب بده خیلی ماهه . همین!

 

                                                          * * *

شهروند امروز --- گفتگوی امید روحانی با عباس کیارستمی

حسن سعدی در این است که معشوق‌ش خاکی‌ست، این‌جایی‌ست. انگار معشوق را می‌بینی که آن کنار ایستاده است. معشوق به روز پیام‌های سعدی مرا به یاد این ‌SMSهای امروزی می‌اندازد. بگذار باز تفألی بزنم تا بتوانی SMS را ببینی: «به هیچ کار نیایم گرم تو نپسندی--وگر قبول کنی کار کار ما باشد». سعدی نزدیک است. من امکان پرواز ندارم و با حافظ -راستش- احساس حقارت به من دست می‌دهد.
...
برای من سعدی، شاعر زمانه‌ی ماست. بچه‌محل ماست. یک ترجیع‌بند بلند دارد با تکرار این‌که «بنشینم و صبر پیش گیرم--دنباله‌ی کار خویش گیرم». تمام حس یک انسان را بابت تضادهایی که در تماشای معشوق دارد، در تصمیم‌گیری‌های عاجلانه‌اش دارد، در بی‌صبری‌هایش دارد و در تحمل و صبرش دارد، همه را یک‌جا بروز می‌دهد. آن‌چنان به آدم امروزی، با همه‌ی سکون و مزاج و گرفتاری‌ها و پیچیدگی‌های یک آدم معمولی و گاهی بیمارگونه شبیه است که انگار همه را امروز گفته است.
...
«صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم». پذیرفتن واقعیتی که سعدی می‌گوید آن‌قدر واقع‌بینانه است که من می‌فهمم و دوست دارم. جایی دیگر می‌گوید «غیرتم هست و اقتدارم نیست که بپوشم ز چشم اغیارت». این جبر واقع‌بینانه‌ی سعدی را بسیار می‌فهمم و دوست می‌دارم، خیلی بیش از اختیاری که دیگرانی -از جمله خود حافظ- گاهی آرمان‌خواهانه و آرمان‌گرایانه ذکر می‌کنند. این که به معشوقش می‌گوید دلم می‌خواهد تو را در جایی که هیچ‌کس نیست و تو را نمی‌بیند به بند کشم و هیچ‌کس را نگذارم که تو را ببیند، اما زورم نمی‌رسد. این آن‌قدر امروزی و ساده و بی‌پیرایه و واقعی‌ست که من می‌فهمم.

 

                                                       * * *

 

تحلیل قشنگیه. با خوندنش مطلبی که به ذهنم رسیده اینه که همه ما کم و بیش احساس هایی رو داشتیم که تو پاراگراف آخر در موردشون صحبت شده، هیچ کس هم نمیتونه بگه نداشته... محاله کسی رو واقعا دوست داشته باشی و بهش بگی "اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست" .اگرم بگی خودت می دونی که دروغ میگی. 

 

ولی یه سوال:وقتی همسرتون، نامزدتون، دوست دختر یا پسرتون با شما مثل یکی از داشته هاش رفتار کنه چه حسی پیدا می کنید؟ آیا این رو نشانه علاقه مفرطش می دونید؟ آیا هیچ علاقه ای می تونه منجر به این بشه که از شما بخواد اونجوری باشید که اون می خواد؟ آیا برعکس تصورتون بر این خواهد بود که طرف جزمی فکر میکنه؟ البته این مورد رو نادیده نمی گیریم که وقتی شما هم اون رو دوست داشته باشید تمام تلاشتون رو برای برآورده کردن حتی کوچکترین خواسته هاش به شرطی که مغایر با اصول اعتقادی شما نباشه انجام می دید.

حالا از اون ور اگه همین آدما هیچ گونه اعتراضی، نظری، انتقادی در مورد شما نداشته باشن و نسبت به هیچ جنبه شما حساسیت نشون ندن، خیلی روشنفکرن؟ یا بهتون اهمیت نمی دن و اونقدر که ادعا می کنن دوستتون ندارن؟

البته اینا دو تا حالت اکستریمه؛ ولی شما میزان دوست داشتنتون رو چطوری بیان می کنید؟ دوست دارید طرف مقابلتون چه طوری میزان علاقه ش رو به شما نشون بده؟

 

حالا از اون طرف : چقدر به خودتون اجازه می دید ازهمسرتون، نامزدتون، دوست دختر یا پسرتون سوال کنید؟ چقدر اجازه میدید تو گذشته و حالش کنکاش کنید؟ چه احساسی پیدا می کنید اگر طرفتون مثلا دوست یا نامزد سابقش رو ببینه، حتی اگر خواهنده این دیدارها و صحبتها طرف مقابل شما نباشه؟ چقدر تمایل خواهید داشت افرادی رو که قبلا به نحوی درگیر رابطه عاطفی با طرف مقابل شما بودن رو بشناسید یا ببینید؟

اصلا آیا ترجیح میدید چیزی بدونید یا اینکه بی خبر بمونید و صرفا چیزی رو که جلو چشمتون عیانه ببینید و کاری هم نداشته باشید که چی یا کی اتفاق افتاده یا می افته؟ شما که تمام موارد رو نمی بینید. چی باعث می شه این موارد حساستون بکنه یا بالعکس کدوم حرکت طرفتون باعث میشه که این موضوعات اهمیتش رو کلا از دست بده؟

اصلا فکر می کنید باید در این موارد صحبت بشه یا نه؟ آیا احتمال نمیدید زمانی از همین موضوع بر علیهتون استفاده بشه؟

حالا خودتون همون طرف: اگر ذهنتون از قید رابطه ای خلاص نشده باشه آیا به خودتون اجازه می دید کسی رو درگیر رابطه عاطفی (روابطی که جنبه غیر عاطفی دارن ربطی به این سوال نداره: روابطی که با عاشقیت صبح و با فارغیت شب همراهه) با خودتون بکنید؟

و در نهایت اگر کسی که دوستش دارید رو دچار تردید در صداقتتون کرده باشید، کی تمایلی به از بین بردن این تردید نخواهید داشت؟ اگر براتون مهم باشه چه کاری می کنید برای از بین بردن این تردید؟ نیرو، انرژی و عشقی که این وسط هرز میره، چطوری جبران میکنید؟

 

 

پ.ن.1. جواب این سوالات رو مبسوط بدید لطفا. مرسی.

پ.ن.2. آقای اسپانیا لطفا تصمیم گرفتیم فن شما باشیم. بی زحمت ببرید حتما...

پ.ن.3. دوست بسیار بسیار عزیزترنم بسی دلتنگمان می کند حتی تصور ندیدنتان برای مدتی... حالا هیچی نشده...کسی کلینیک ترک اعتیاد بدون درد، بدون عوارض فقط برای یک هفته و خورده ای نمی شناسه لطفا؟ اضطراریه ها...

 

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
امید پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 23:56 http://ad70.pib.ir

آیا می خواهید بازدید کنندگان سایت خود را افزایش دهید ؟
لینک خود را به رایگان در یکی از لینک باکسهای تخصصی ما ثبت کنید و منتظر نتیجه باشید.
با همکاری شما و بقیه اعضا ، آمار بازدیدکنندگان همه اعضا بالا می رود.
امتحان آن مجانیست ، چیزی از دست نمی دهید.

* شنبه 8 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 00:14

توی کتاب قورباغه ات را قورت بده نوشته که سعی کنین همیشه اول بزرگترین و زشت ترین قورباغه رو قورت بدین! اما من بلد نیستم چون اگه بلد بودم میشدم برایان تریسی دیگه!!! پس من از پایین شروع میکنم و اول جواب سوالای راحت رو میدم!
1) آقای اسپانیا با قاطعیت هرچه تمام برد تا آقای گاس هیدینگ باز هم در حسرت یک فینال دیگه بمونه! دمش جیز
2) دلتنگی ما در ولایت غربت بسی افزون تر خواهد بود جناب دوست وعزیز دل! ( این رو خلاصه نوشتم تا خیلی سوزناک نشه)
3) اینکه با آدم به شکل یه کالا رفتار بشه واقعا وحشتناکه! اصولا با همچین آدمایی نباید معاشرت کرد حتی اگه عاشقمون باشن! و آدم عاقل کسیه که تو رو اونجوری که هستی دوس داشته باشه نه اونجوری که میخواد! البته همه ما یه سری عادتهای بد یا نه چندان خوب هم ممکنه داشته باشیم که دوست و عاشق خوب اگه بهمون بگه خوشحال میشیم!البته اگه ما هم واقعا دوسش داشته باشیم و گرنه میتونیم برگردیم بگیم همینی که هس! دوس نداری خوش گلدی! یا : به توچه مرتیکه ( یا زنیکه) مگه تو خودت چه .... ای هستی!
4) حافظ کلا نفسش از جای گرم بلند میشه! اینایی هم که میگه از سر بیچاره گی هستش و گرنه اینجوری نمیگفت. این شعر سعدی رو اینقدر دوست دارم:
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم******** قضای عهد ماضی را شبی دستی بر افشانم
مولوی هم یه چیزیه میانه سعدی و حافظ! زیاد جوگیر نشده مثل حافظ
5) من که از دوست کمی تا قسمتی حساس خوشم میاد! کسی که نسبت به رفتار من حساسه و اونا رو میبینه! و در ضمن گیر الکی هم نمیده! یا خیلی حساس نیس و ادامه یه حرکت اشتباه رو مدام نمیگیره و ازش سوء استفاده نمیکنه!
6) خیلی دردناکه که یکی رو دوس داشته باشی اما اون اطمینان لازم و کافی رو بهش نداشته باشی! یه درماندگی و استیصال کامله! یه جایی خوندم که هیچ وقت به کسی که از روابط گذشته ش رها نشده اعتماد نکنین! در هر صورتی ملاک رفتار حالت فعلی آدمهاس! اما من باز یه جایی خوندم که حق دارین از روابط قبلی طرفتون بپرسین و بدونین! به هر حال دونستن همیشه بهتر از جهل و ندونستن هس! دونستنی هر چند اندک! و در ضمن برای من یکی که شناختن و ارتباط برقرار کردن با کسی که قبلا دوست دوست من بوده هیچ ارزش و اهمیتی نداره! اما دوس دارم بشناسمش و اسمش رو و موقعیت مکانی فعلیش رو بدونم!
7) هیچ وقت مفهوم عاشقیت صبح و فارغیت شب رو نفهمیدم! البته میدونم که این یه اصطلاحه و منظور تو رو میفهمم اما خواستم در مقابل این جمله شررررر بکنم :دییییی
8) در نهایت اینکه هر کاری رو که بتونم برای از بین بردن اون تردید و رسیدن به صداقت میکنم! درسته که صداقت خیلی خیلی زیاد خطرناکه! اما صداقت صداقته! من اینو دوس دارم! هیچ دوس ندارم بعدها به خاطر عدم صداقتم خودم رو سرزنش کنم! عوضش اگر صداقتم باعث از بین رفتن یک رابطه بشه میتونم با صدای بلند بگم: لیاقت صداقت من رو نداشت!
9) باقی بقایت و شاد زی

هیچ موقع هم به سوالایی که ازت پرسیده می شه دقیق جواب نمیدی، در واقع هر جور که دلت می خواد جواب میدی، حالا الزامی هم نداره اصلا به سوال مربوط باشه. :دی
بار اولی که باهات حرف زدم متوجه این موضوع شدم .(چشمک)

1- بلی... حالا رک به پست بعدی

2- چه خوب.

3- مثل کالا مد نظرم نبوده. در این مورد صد در صد با تو موافقم.
اما حس مالکیت روی افراد به معنی نگاه کردن به اونها به عنوان کالا نیست. زن و مرد هم نداره...هممون این حس مالکیت و از طرف دیگه این حس تعلق رو داریم و حتی از میزان معقولش لذت می بریم.
در مورد نظرت کاملا موافقم که وقتی کسی برامون مهم نیست بدون اینکه حالشو اونجوری که گفتی بگیریم اصلا اهمیت نمیدیم بهش... یعنی حس تعلق نداریم و احساس مالکیت اون فرد هم اصلا برامون مهم نیست.
و اما در مورد این جمله "و آدم عاقل کسیه که تو رو اونجوری که هستی دوس داشته باشه نه اونجوری که میخواد! " هر کسی میخواد اونی رو که دوست داره در بهترین مود، در زیباترین استایل و در سربلندانه ترین و موفقترین حالت ببینه، وقتی نسبت به کسی بی اهمیت بشی احتمالا یه مشکلی در کاره. ولی از طرفی مطمئنم که با این حرفت موافقم تحمیلی در کار نخواهد بود که اونجوری که من میخوام باشه و به اون هم حق تحمیل چیزی رو نمیدم ولی قطعا ازش انتظار دارم صلابت و سربلندی من رو مال خودش هم بدونه.
مثل داشته ها رفتار کردن یعنی تحمیل تمام این موارد... یعنی انتقاد پی در پی تا جایی که اعتماد بنفس طرف مقابلت کلا از دست بره... واین یعنی شان طرف مقابل رو از بین بردن.

4- من مصرع دومشو نفهمیدم.

5- قسمت اول حرفت رو مربوط می دونم به حس لذتبخش احساس تعلق
و اما در مورد " خیلی حساس نیس و ادامه یه حرکت اشتباه رو مدام نمیگیره و ازش سوء استفاده نمیکنه "... حساسیت رو وقتی به وجود آوردی باید به نحوی از بین ببری نه که بذاری کهنه بشه یا بدتر کارایی بکنی که به این حساسیت دامن زده بشه؛ که در اون صورت هی سر بلند میکنه و آزار میده و آزار میده و آزار میده ...تا جایی که یه جایی میبینی جوری رابطه تو تحت تاثیر قرار داده که یه نبود بزرگ رو توش احساس می کنی و اون وجود اعتماد به دوست داشتن و دوست داشته شدنه و این یعنی فاجعه. بنابراین به جای اینکه بخوایم طرف ادامه نده، بهتره خودمون سعی در از بین بردن عوامل حساسیت بکنیم و طرف رو حساستر نکنیم.

6- سوال من این نبود... من پرسیدم "اگر ذهنتون از قید رابطه ای خلاص نشده باشه آیا به خودتون اجازه می دید کسی رو درگیر رابطه عاطفی با خودتون بکنید؟ " تو از اون طرفیشو جواب دادی. حالا که از اون وری جواب دادی چطور متوجه میشی طرفت از قید عاطفی رابطه قبلش رها شده؟
در مورد قسمت بعد هم ارزش و اهمیت رو نپرسیدم که میدونم هیچ اهمیتی نداره. منظورم اینه که ناچارا و علیرغم میلتون اگر چنین اتفاقی بیفته که بشناسیدش و حتی باهاش هم سفره باشید چه حسی بهتون دست میده؟
اینم که کلا حذف کردی : چه احساسی پیدا می کنید اگر طرفتون مثلا دوست یا نامزد سابقش رو ببینه، حتی اگر خواهنده این دیدارها و صحبتها طرف مقابل شما نباشه؟
: خیلی خیلی دیییییییی
این گیر دادن هم شرررررررررررر کردنی بیش نیست. ولی خدایی میبینی اونجوری که دلت می خواد جواب میدیااااا...

7- رک به بالایی... موشک جواب موشک

8- قسمت اول این جوابت خیلی عالیه.
در مورد قسمت صداقتشم رک به پستی که بر اساس این مورد در آینده نوشته خواهد شد.

9- ملالی نیست جز دوری شما جناب دوست و عزیز دل (:دی)

ذهن چسبناک یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 00:25

اوه اوه چه تغییرات محسوسی !

الان نمی تونم پستت و بخونم گلابی ( همون گل آبی)
فردا ۲ تا امتحان آخریا رو بدم خلاص
دلم تنگ شده بود
فحشم که دادی... به به به به
در اسرع وقت وبلاگتان را منفجر خواهیم کرد!

زود میام پستت و می خونم
فعال باش ! کپک نزن دوباره

بی نهایت منتظریم که وبلاگمان را منفجر کنید دوست عزیز...

ذهن چسبناک جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:12 http://www.sticky-mind.blogfa.com

خوب از اونجایی که من همیشه آدم خود خواهی بودم ، خواستم شوهر جونم همون جوری که من می خوام باشه .. همونجوری که من دوست دارم رفتار کنه و حتی به چیزایی علاقه پیدا کنه که علاقه داشتم . ولی بعد یه مدتی این رفتار در من کم شد ... البته بگم که خونسردیاش و سکوتش و قبول کردن زورگوییام هم بی تاثیر نبود. واقعا از رو رفتم !!! حالا هم فکر می کنم واقعا کارم ظالمانه بوده
ولی خب اون همیشه مسائل و متفاوت حل و فصل کرده ...
در مورد سؤال پرسیدن هم ... گمونم همیشه هر چی بخوایم و هر چی دوست داشته باشیم که بدونیم از هم می پرسیم
ولی تجربه ای از اینکه دوستی داشته باشه و ببیندش و ببینمش و یا قبلا خواستگاری اینا رفته باشه نداشتم. چون بنده خدا چشمش و باز کرده با من آشنا شده
اما اگه چنین چیزی هم می بود چون هر چی هم که باشم یه جنس مؤنث هستم حتما حساس میشدم .. ولی نمی دونم که ترجیح می دادم بدونم یا در موردش صحبتی نشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد