آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

نوستالژیا

 

به شاهی فکر کن که پیاده‌ها دوره‌اش کرده‌اند. مات شده مدت‌ها پیش اما کسی بر نمی دارد مهره ها را، پیاده‌ها وزیر شده‌اند، اما شاه هنوز مانده است شاه مات...

و بعد سال‌ها هم‌زبان شده‌اند پیاده‌ها و شاه.

شاه باشی در جعبه‌ی مهره، قرب‌ات بیشتر است تا شاه ِ مات باشی چهره به چهره با پیاده‌ها. عابرهای پیاده لگد مالت می‌کنند، می گذرند؛ حتی به تو نگاه نمی کنند...

خودت و پیاده ها که وزیر شده اند حالا، فراموش می کنند شاه را و تو می شوی هم پیاله پیاده ها... یک شاه مات...

 

 پ.ن. گاهی دلت می خواد آدمای دور و برت و از نو ارنج کنی...تو یک کم نزدیکتر...تو کمی دورتر ...

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
تایماز یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 23:11

پست پیچیده ایه!
شاه کیه؟ کی مات شده؟ چرا می خوای دوباره ارنج کنی دور و برت رو؟

ذهن چسبناک چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 00:16

هر وقت فکر می کنی لازمه این کارو بکنی خب بکن !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد