آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

فردیت 2 یا بیرون از سایه

اول: پست فردیت نوشته شد چون من گفتم که میخوام افشاگری کنم. میخوام اونی که توی سایه مینوشت دیگه اونجا نمونه! هر چند که همه ما اینجا ناشناسیم و تو هم با وجود افشاگری من باز ناشناس میمونی؛ اما باید این کارو بکنم و دلایلش رو هم میگم!

دوم: اسم اونی که توی سایه مینویسه اولدوزه! اولدوز دوست خیلی عزیز منه که با وجود اختلافات فراوان و تنشهای فراوانی که بینمون بوده اینجا با هم در صلح و صفا زندگی میکنیم! همیشه باهمیم! با هم کوه میریم! پارک میریم؛ کافی شاپ میریم و همدیگه رو دوست داریم

.

اولدوز عزیزم! برای من افتخاریه که تو بگی دارم زیر سایه ش اینجا مینویسم. امیدوارم لیاقت سایه بودن رو برات داشته باشم.

راستشو بخوای مهمترین مسئله اینه که بعضی پستهای تو اونقدر دخترانه هستن که من نمیخوام به اسم من نوشته بشن! هر چند که کسی منو نمیشناسه!

اتفاقا این پستها جزو بهترین نوشته های این وبلاگ هستن و اونقدر قشنگن که دوستای وبی من هم باورشون نمیشه که من اینارو نوشته باشم.

پس شد دو تا دلیل. دیگه اینکه دوس دارم با صدای بلند بگم تا همه هم بدونن که چه دوست خوب و فهیم و باسوادی دارم.

یه دلیل دیگه هم هس! این کار فردیت تو رو هم قوت می بخشه! من بهت گفتم بنویس اما نگفتم چطور! گفتم اگر دوس داری به اسم خودت و اگر دوس داری به اسم من بنویس! تو یه راه وسط پیدا کردی! هم به اسم من نوشتی و هم نوشته هات رو جدا کردی! به هر حال تو از همون اولش هم به فردیت خودت و هم به فردیت من احترام گذاشتی!

نمی خوام پست طولانی بشه. از این به بعد اگر اینجا رو قابل دونستی به اسم اولدوز بنویس و اگر نخواستی باز هم تو آلبالوی ترش و شیرین خودمی!

پست بعدی رو راجع به نظرم در مورد فردیت مینویسم و در مورد صعودم به ساوالان ( سبلان)

نظرات 7 + ارسال نظر
ذهن چسبناک یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 00:05 http://www.sticky-mind.blogfa.com

پس قضایایی بوده این جا
البته من از اون دسته آدمایی هستم که انقدر بی تفاوتی نشون می دم تا طرف خودش بگه قضیه از چه قراره
پس اگر هم در جریان این سایه ها و غیره هم می شدم تفاوتی حاصل نمی شد
در هر صورت خوشحالم که پای نفر دیگری هم به اینجا کشیده شده و تایماز عزیز و خوب و خل و چل و دیوونه هم دوسش داره
هم تعریف کردم هم تمجید !
ما هم امشب حالمون تو قوطیه
قرار بود با آقامون بریم پارک یه بدمینتونی بزنیم و بیایم . ولی انقدر خسته بود که دلم نیومد

الدوز جون حالا اگه دوست داشتی و خواستی که خودت باشی .. منم خوشحال می شم
از آشناییت
در غیر این صورت من که شخصا به روم نمی یارم
هر جور راحتی باش

* یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:07

اول:
نصف جواب کامنت بالا به من می رسه...
بنابراین سلام "ذهن چسبناک" نازنینم. خوشحالم از آشناییت... خوب، اخلاق بدیم نیست... بخصوص که تایماز عزیز و خوب و خل و چل و دیوونه دقیقا اینجوریه و چون خودمم همنشین این رفیق عزیز شدم یاد گرفتم خیلی چیزا رو ببینم و به رو خودم نیارم (:دی)
از همه این حرفا گذشته مرسی از خوشامد گوییت و مرسی از این که به روی خودت آوردی :دیییی
فقط یه چیز دیگه: این آدمای عزیز و خوب و خل و چل و دیوونه که آدمای عزیز و خوب و خل و چل و دیوونه دیگه رو دوست ندارن، دارن؟؟ یعنی می خوام بدونم از این تعریف و تمجیدت که چیزی به من نمی رسه؟

دوم:
تایماز عزیزم؛ در حقیقت در سایه بودن حفظ فردیت تو بود توی چهار دیواری خودت؛ واقعیت این بود که نمیخواستم وبلاگ روندشو از دست بده، این بود که سعی کردم سبک، سبک تو باشه تا حدودی؛ هرچند کمی دست به آرایش اینجا زدم ولی بجز یه دونه میان پست که تازه اونم کلی رقیقش کرده بودم تا زیادی فمنیستی و دخترونه نباشه بقیه شو زیادی دخترونه ننوشتمااا :دی

به گفته پیامبر ارفالس: جام یکدیگر را پر کنید، اما از یک جام ننوشید
از نان خود به یکدیگر بدهید، اما از یک گرده نان مخورید.
با هم بخوانید و برقصید و شادی کنید، ولی یکدیگر را تنها بگذارید؛
همان گونه که تارهای ساز تنها هستند، با آن که از یک نغمه به ارتعاش در می آیند.
اینم کانسپتی از فردیته... در کنار هم ولی جدا جدا... در هر حال حالا دیگه می تونم مثل وب خودم بنویسم، قشنگیشم اینجاست که میتونم ته جنسیتی بنویسم.
به واقع حفظ فردیت تو با در سایه بودن خودم به معنای حفظ حاکمیت مطلق تو تو این وب بود؛ حالا هم مرسی مرسی مرسی
همونقدر که انگیزه بودی برای از دست دادن وبم، انگیزه بودی و هستی برای نوشتنم اینجا ... و در مورد اسمم... آقای فلشدار اولدوز و نیگار هر دو تاشون بینهایت نایسن ولی جنابعالی بسیار تکرو و زیادی دمکرات (:دی) تشریف دارین که ازم نپرسیدین به چه اسمی می خوام اینجا باشم (من باب شرر الماخ)

سوم:
پستت بینهایت چسبناک بود. مرسی و به شدت منتظر پست بعدت که اگر عمری باشه و مددی از عالم غیب تا جنابعالی همتی کنی و دست به کیبرد مبارک بزنی، میکشه به ماه بعد و اون موقعها هستم.

چهارم:
دیگه نمی خوام کامنت طولانی بشه... :دییییییییییییی

پنجم:
شاد زی و سرافراز و استوار و مغرور و صبور همچون ساوالان.

جواب تو رو به تفصیل بیان خواهم کرد

دامون یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:35 http://www.damun.blogsky.com

آفرین به خودم که حدس زده بودم اینجا یه خبراییه!!!
اولدوز جان با اینکه تایماز با وبلاگ من قهر کرده اما امیدوارم تو بیایی و به منم سری بزنی. البته با فردیت خودت!
موفق باشید
جفتتون رو میگم :دیییی

خب خب خب
من قهر نکردم! ولی به چیزایی که میگم لیمان دارم! قسم خوردم نیام و نمیام مگر اینکه اون آهنگ رو برداری!
راستی دو تا مطلب:
۱) اون کاست مال ژیوان گاسپاریان هست نه چکناواریان
۲) توی بروشور کاست؛ کاست رو به ارامنه ایران تقدیم کردن نه همه مردم ستمدیده دنیا! پس حتی اگر من و تو ستمدیده باشیم هیچ حقی روی این نوار نداریم! البته میتونیم ازش لذت ببریم لذتی که من هم به وفور ازش بردم اما دیگه این لذت رو نمیخوام!

کوروموزوم نا معلوم یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 14:02

من خنگ میباشم کلا تازگیا خیلی خنگ شدم(به خدا قبلا خنگ نبودم)نفهمیدم چی شد.
یکیتون یا تایماز یا زارا یا اولدوز بیاد یه جور ۱۸ ساله ای برای سن من دقیقا بگه یعنی چی؟
خوب یعنی اینکه نصف نوشته ها مال تایماز نبودن؟مال اولدوز بودن؟حالام اولدوزم میخواد از این به بعد واقعنی خودش اینجا بنویسه.

ببین من نمیخوام اعتماد به نفستو از دست بدی ! اما سعی کن یه کم فسفر بیشتری بخوری :دی
شوخی کردماااااااااااا
قضیه روشنه ! پستهایی که موضوعشون در سایه بود مال من بودن! مال دوستم اولدوز آلبالویی اصل نیگار تایماز بودن!!!!!
فکر کنم حسابی قاط زدی حالا

گ... یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 22:13

آی و وای... وقت کامنت ندارم حالا... ولی ای کلک ای کلک. کامنتتو تو آلما دیدم... طرف پا نمیده واسه دعوا و الا ناک داونش میکردم... از اونورم ...نه بابا...بله آقایون حتما یه چیزایی میدونن که میگن دیگه :دی صبر کن حسابتو میرسم

ذهن چسبناک دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 00:20 http://www.sticky-mind.blogfa.com

سلام الدوز جون
چرا عزیزم
مگه یه آدم عزیز و خوب و خل و چل و دیوونه احساس نداره که نتونه آدمای عزیز و خوب و خل و چل و دیوونه ی دیگه رو داشته باشه
تا تایماز نهایت زورش و بزنه و بجنبه تا پست جدیدش و بنویسه
تو هم یه پست بذار
فمنیستی یا غیر فمنیستیشم با خودته دیگه
خوشحال می شیم

دیوونه خل و چل خودتی! من اگه زور بزنم که هر روز ۱۰ تا پست مینویسم! تو که نمیای بخونی دکتر دیوونه!
ولی کلا از همتون ممنون که اومدین و نظر دادین! کلی شادم کردین! ایشالا خانم فاطمه زهرا بهتون اجر جزیل بده

کوروموزوم نا معلوم چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:11

هی یه چیزایی فهمیدم حالا صبر کن پردازشش کنم شاید بیشتر متوجه شدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد