آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

شما مست نگشتید و از این باده نخوردید...

حرف اول:

معجزه ای میخواهم خدای من...

امروز عاشق خدایم گشته ام... او نیز ... عاشق من گشته است... دست به دامن کلمه ها شده ام تا به او بگویم عاشقش شده ام... هیچ نمی یابم...امروز خدایم را دیده ام... دیده در دیده... و میدانم بی نهایت عاشقش شده ام... به سکوت تمام این سالها... کلمه ای نمی یابم... معشوق بی وفایی هستم و او عاشق سر بزیری... معشوق دل انگیزی است و عاشق سر بهوای عنان از کف داده که به وفای معشوق جفا میورزد... معجزه کن معشوق من...

****

حرف دوم:

بچه تر که بودم بوی آدما مستم میکرد... هر کی یه بو واسه خودش... هر بویی کلی نوستالژی و خاطره... کافی بود کسی بوی یکی از اونایی رو که دوست داشتم میداد، کلی خاطرخواهش میشدم...

دستاش یه بوی فقط مال خودشو میداد، اختصاصی...

****

حرف سوم:

امروز رسما یک گیاه بودم... یعنی نه از اینا که کلروفیل دارنا نه! از اون یکیا...

****

حرف چهارم:

پونزده روز پیش واسه زانوم که درد میکرد رفتم دکتر، اندازه یه عالم ویتامین و کلسیم داد و گفت 15 روز دیگه بیا... امروز رفتم دکتره میگه خوب بگو ببینم خوب شدی؟؟ میگم بله! کاملا(خوب دو روز بعدش کاملا خوب خوب شدم دیگه)... چشاش گرد شده میگه آخه به این زودی امکان نداره خوب شده باشی... یه دور دیگه دارو میدم بخور 15 روز دیگه بیا... نسخه رو میگیرم... ویتامین دی و کلسیم فت و فراوون عین همون نسخه قبلیه...بعد مامانم میگه دکتر بهتر میدونه یا تو؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!

****

حرف پنجم: 

 هی نیگاش میکنم تا بفهمم به چی داره فکر میکنه... قیافه شیطنت باری گرفته و یه جورایی نگاه میکنه... بعد میپرسم به چی فکر میکنی... به کی فکر میکنی... خوبه یا بده؟؟؟ میگه یکی یه چیزی تو مایه های اینو میگه که شانس آوردیم خدا به زنا کلام نداده و الی آخر... بعدتر فکر میکنم ما بیشتر...

نظرات 2 + ارسال نظر
کوروموزوم نا معلوم چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:16 http://xxxy.blogsky.com

من از کی خدامو دوست میداشتم؟اووووم از وقتی که یه شیطنتی برای به دست آوردن هیجان کردم و تو یه هچل وحشتناک افتادم و خدا به طرز معجزه آسایی نجاتم داد خدارو خیلی دوست میداشتم به نظرم خدا یه مهلبونه صورتیه کمرنگه که شبا لپمو میکشه بوسم میکنه بعدش میخوابم.
من هنوزم بوی آدمارو دوست دارم بچه که بودم خیلی نی نی بعد مامانم میرفته خوابگاه پیش دوستاش که برای امتحاناشون درس بخونن بعد من دلم براش تنگ میشده مامانیم روسریه مامانمو که بوشو میداده بهم میداده تا بخوابم.
ا خوب شدی دیگه مگه چیه؟
یعنی چی خدا به زنا کلام نداده؟نفهمیدم.
ا یه روزه میای؟دعا میکنم حتما حتما قبول شییییییییییی.
من نمیتونم با مهندس بیام آخه اون فقط تبریز نمیره کل شهرارو میره یه موقع واسه سمینار یه موقع واسه ارزیابی و رتبه بندی شرکت های تابلو برق سازی یعنی کلا کارین ارزشم نداره که برم آخه صبح میره شب میاد نهایتا یه شب میمونه.
مهسیییییی که برام میپرسی.

ظاهرا یه جمله از رومن رولانه اونجوری که یادم میاد... به این معنی که هر چی تو فکرشون بود و میخواستن بگن دیگه سنگ رو سنگ بند نمیشد...
حالا یه روزم باشه عیب نداره که... تو بیا
مرسی... من دلم نمره خوب میخواد برام دعا کن عزیزم

کوروموزوم نا معلوم شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:51 http://xxxy.blogsky.com

میسسسسی به خاطر اون اسمه.
یه عالمه آرزوی خوب +امتحانتو خوب بدی همچنان دعا میکنم.
منم الان دارم میرم امتحان بدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد