آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

امنیت اجتماعی

این ملت کی میخوان آدم شن آخه... من عصبانیم و فقط به همین دلیل دارم مینویسم؛ از دست خودم و همه عصبانیم... این پیاده روی تنهایی من شده معضل...

حتی وقتی تو پیاده رو ام بوق میزنن، یکی نیست بگه تو که هیچی حالیت نیست معلومه تا یه چهارچرخه زیر پات باشه هی میخوای چراغ بدی و بوق بزنی و وایستی و اینا... یعنی من الان خیلی عصبانیم ااااااااا... بعد امروز یکی اونقدر رو مخم راه رفت که رفتم ازش بپرسم دردش چیه؛ یعنی آدم اینقدر باید نفهم بیاشه که درست از در که اومدم بیرون بیست دفه وایسته و بوق بزنه و تو هم محل ندی، بازم وایسه... میخوام بدونم آخه من چه شکلیم... فکر کن از صبح علی الطلوع سر پایی بعد عصرش هم خسته ای، هم حتی یه کوچولو آرایشم نداری یه همچین موضوعی پیش بیاد... از تو خیابون زده اومده تو پیاده رو، شیشه رو داده پایین.... بهش میگم چته تو... میگه من هی وایمیستم شما متوجه نمیشی... میگم متوجه شدم ولی شما طرفتو اشتباه گرفتی... میگه من از شما خوشم اومده، میخوام باهاتون آشنا شم... میگم شماها از هر کی کنار خیابون راه بره خوشتون میاد... میگه نه! اینجوری نیست... بعد خلاصه من بد حرف زدم... اونم گفت به این بداخلاقی به نظر نمیومدین، بعدش میگه شما از اون ساختمون آبیه اومدین بیرون؛ من به خاطر شما معطل شدم... ده دفه وایسادم... منم عذرخواهی میکنم که معطل شده و عصبانیتر میشم و اپسیلونی مونده که هرچی از دهنم در میاد بگم که میگه "الله ایشیزی راس گتیسین" و میذاره میره.... من تو این خیابونا امنیت روحی ندارم... من عصبانیم...من از دست خودم خیلی خیلی عصبانیم... من دلم میخواد پیاده روی کنم، اونم تنهایی... اونم هر جایی... این حق منه... حق منه هیشکی نگام نکنه، هیشکی بهم هیچ چی نگه... راحت باشم... من عصبانیم که چرا وایسادم با اون آدم دهن به دهن شدم...

این داستان همیشگی هر دختریه... تو هر صنف و سنخ و لباس...

تازه عصبانیتم کلی خوابیده، خونه که رسیدم دلم میخواست داد بزنم...

یعنی من به این فکر میکنم که این اتفاق چرا میفته؟

من امنیت میخوام، میخوام از بودنم لذت ببرم، تنهایی پیاده روی کنم و واسه خودم حرف بزنم... پلیس امنیت اجتماعی دیروز همکارم و با نامزدش گرفته و تا مامان بابای دختره نیومدن بگن بابا اینا نامزدن ولشون نکرده...

چقدر این لغت امنیت ناآشناست...

نظرات 2 + ارسال نظر
کوروموزوم نا معلوم چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:35 http://xxxy.blogsky.com

امنیت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه واقعا کدوم امنیت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من ترجیح میدم نا امنیم از طرف همین آدما و ماشینای تو خیابون باشه تا اون پلیسای وحشی...گرچه اون قدرام فرقی نداره هر دو منو در حد مرگ میترسونن یه بار تو مترو تو پله برقی که بیخ تا بیخ آدم وایساده یه نفرم به طرفم حمله ور شد وقتی میگم حمله ور دقیقا منظورم همین لغته عین یه حیوون!
یه بارم که همین پلیس محترم امنیت اجتماعی منو به خاطر ماتوم گرفت با اینکه هیچی موهام اینا بیرون نبود خلاصه برد وزرا و مفاسد اجتماعی و تعهد و مانتوی جدید و مامان اینا و ... حالا همه اینا بماند اون موقع فک کنم ۱۷ سالم بود یعنی دو سال پیش خوب خیلی ترسیده بودم بلند بلند داشتم گریه میکردم و با تنفسمم مشکل پیدا کرده بودم هیچ وقت یادم نمیره که یکیشون اومد گفت خفه میشی یا بزنم تو دهنت خون بالا بیاری؟؟؟؟؟
زندگی هممون پر شده از این لحظاتی که با یاد آوریش تن و بدن آدم می لرزه....

تایماز یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 19:28

اینجاس که میگه:
واسه من خوشگلیم دردسرهههههههههههههه

خب چه میشه کرد! میخوان تو رو ازم بگیرن! ولی زهی خیال خام! عمرن بتونن!
مگه نه؟
شایدم راستی راستی ازت خوشش اومده و عاشقت شده بوده و پیشنهادش از نوع بیشرمانه نبوده!
به هر حال سعی کن همیشه از پیاده رو بری و نکته مهمتر اینه که برای اینطور آدما بهترین جواب سکوته! من اصلا دوس ندارم تو با همچین کسایی دهن به دهن بشی حتی اگه بهت بی احترامی کنن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد