آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

دل و جانم به تو مشغول و ...

*

با چه لذتی ازش حرف میزنه، وقتی میگه افکار ساده ای داره، راست تو چشمت نگاه نمیکنه که دروغ بگه، لازم نیست همیشه کشفش کنی، میدونی عکس العملش چی خواهد بود و میگه شیفته این بیپیرایگی و سادگیش شده و چشاش یه برق عجیب از همونا که فقط برای آدمای خاصی میزنه، میزنه وقتی میگه بعد 7-8 سال حالا دیگه مطمئنه که عاشقشه و بدون اون نه که نتونه، نمیخواد که زندگی کنه... شعفش باعث یه شادی کودکانه تو وجودم میشه... به لحظه هایی فکر میکنم که یقین کامل به دروغگویی کسی داریم که صاف تو چشمون نگاه میکنه و دروغ میگه... ولی دوست داریم طرف بیپیرایه بموونه تو وجودش و رها میکنیم اون دروغ عریان رو...

.

*

میگه تا دست به فرشته ها بزنی ناپدید میشن... من فکر میکنم و کسی دم گوشم میگه فرشته ها درد نمیکشن، فرشته ها گمشده ندارن، فرشته ها دنبال کسی برای دوست داشتن نمیگردن، فرشته ها تار و پودشون از هم گسیخته نمیشه به یک نامرادی، یقین بکارت روح فرشته ها آسیب نمیبینه به یک بیمهری... فرشته ها...

نظرات 4 + ارسال نظر
کوروموزوم نا معلوم یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:56 http://xxxy.blogsky.com

عاشق این آدم هام یا فرشته ها شاید عاشق برق نگاشون و صاف و ساده بودنشون...
اما وقتی که بی مهری میبینن دیدی چطور چشماشون کدر میشه؟دیدی چطور راست تو چشم آدم نگاه میکنن و دروغ میگن؟؟؟دیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دیدی چطور مث بقیه آدما میشن؟؟؟؟؟؟
خیلی اعصابمو خورد کرد این پستت یاد خیلی چیزا منو انداخت یاد خیلی از ادمای دور و برم که قبلا جزو همین فرشته ها بودن...یاد....

تایماز یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 19:23

من که از این پست سر در نیاوردم! کی داره صاف توی چشت نگاه میکنه و دروغ میگه؟
یعنی اون داره در مورد عشقش دروغ میگه؟

* یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 22:38

پاسخ به کامنتا...
اول برای نازنین عزیز:
در مورد امنیت اجتماعی: نازنین جون راستش از تصور اینکه کسی تو 17 سالگی بهت گفته خفه میشی یا بزنم ... خیلی دلم گرفت و تنم لرزید... چطور حق میدن به کسایی که توی خونواده هاشون که قطعا بیشتر بایدها و نبایدها براشون تعریف میشه و خیلی درست و حسابیتر از اونا و اعوان و انصارشونن، تا حالا تو نشنیدن اینجوری بگن؟؟؟

دل و جانم به تو مشغول و ... : دیدم... میدونی قبلنم گفتم تا روح کسی رو خراش ندی خو ش (خویش) تغییر نمیکنه... نگاهشون کدر میشه چون احساسشون و بکارت روحشون آسیب میبینه و هرگز تا دنیا دنیاست ترمیم نمیشه... اینه که یاد میگیرن فرشته خو که باشن این بلاها سرشون میاد، پس میان و رها میکنن آزادگی رو و میشن بنده در بند نفس...

برای تایماز عزیز:
لذت بکر هر ثانیه... : چه کامنتی! پرسشنامه ایست واسه خودش :دی
بیا و یه دفه بدون در آوردن ته قضیه یه کامنت در مورد خود پست بذار دیگه...

امنیت اجتماعی: تایماز خان اونموقع که اینو مینوشتم اونقدر عصبانی بودم که نمیتونستم اینقدر مهربونانه جواب بدم :دی
ربطی به خوشگلی و زشتی و این چیزا نداره، نمیشه تو خیابون با کسی مراوده جدی داشت اولا؛ در ثانی ببین این یه معضله... این ظلمه؛ ظلم به منه... ببین ساده ترینش نگاه کردنه... ما عادت کردیم به نگاه های هرزه... خانوم و آقا... این شده یه چیز عادی برامون... بحث ظلمیه که به انحاء مختلف پذیرفتیمش... تیکه میندازن تو خیابون جواب نمیدیم که نگن بدیم و هزار تا مورد دیگه... جواب نمیدیم... طرف جریتر میشه، بیمارتر میشه...
ببین من همیشه فکر میکنم نسل دخترای ما باید یاد بگیرن سکوت نکنن، برغم نظرت اصلا ناراحت نیستم الان که چهار تا بارش کردم... با وجودیکه دوست ندارم ولی حق ندارم با سکوتم بذارم کسی بهم بی احترامی کنه... از دید من این غلطه که به کسی یاد بدیم سکوت کنه، بهتره یاد بدیم چطوری از صیانت خودش دفاع کنه...
و در ضمن اگر دقت فرموده باشین نوشتم که از تو خیابون با ماشین اومده تو پیاده رو :دییییییییی بابا دقت...

دل و جانم به تو مشغول و ... : نه در مورد عشقش نه... ولی یه لحظه هایی هست طرف تشخیص میده باید دروغ بگه، حالا یا واسه جلوگیری از بحث، یا واسه اینکه طرف مقابل ناراحت نشه.... و تو میفهمی که دروغ میگه... میتونی بروش بیاری ولی دلت نمیخواد اینکارو بکنی، عمیقا دوست داری بذاری فکر کنه باور کردی... بذاری همونجوری بیپیرایه بمونه
اگر قضیه بی اهمیت باشه که میگذری، اگر اهمیت داشته باشه میگذری ولی الرتی تا ببینی در ادامه طرفت به دروغگوییش ادامه میده یا همون یه بار بود یا اینکه دوباره کاری میکنه در اونمورد که دوباره دروغ بگه... شایدم بارها باید تکرار بشه تا عکس العمل نشون بدی که اگه نشه خوشحال میشی که حرمت صداقت رو حتی به صورت صوری نگه داشتی و طرفت اونقدر فهیم هست که اینو درک کرده باشه و نذاشته باشه پای نفهمیدنت

تایماز دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 23:35

در مورد امنیت اجتماعی

به قول خودت این یه معضله! منتها همیشه سعی کنین دو طرفه به موضوع نگاه کنین و خیلی بار تراژیک به قضیه ندین
این رو هم در نظر داشته باشین که خیلی از پسرها با همین روش به مراد دل خودشون رسیدن و خیلی از خانمها با همین روشهای خیابان گردی مشتری پیدا میکنن! این یه عرفه توی بیشتر ممالک منتها توی کشور ما خیلی بیشتر اونهم به دلیل عقده بودن مسائل جنسی و محدودیتهای موجد!
دیگه اینکه خیلی از دخترها سهل الوصول هستن ! آخه چطور میشه عاشق یه کسی شد که توی خیابون برات بوق میزنه!
من باز هم معتقدم نباید با این آدما دهن به دهن شد! چون اونها اینقدر وقیح هستن که بهت هر پیشنهادی بدن و تو هیچ وقت نمیتونی به وقاحت اونا باشی
انی وی! سلاح مملکت خویش......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد