آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

پرده بگردان و بزن ساز نو

سلام 

عید همه مبارک! نمیشد که توی سال نو بدون ایکه پستی پرتاب کرده باشیم تعطیلات رو پشت سر بذاریم! من امسال لذت تعطیل بودن رو بعد ازسالهای طولانیی که از محصل بودنم میگذره حس کردم و خوردن و خوابیدن توی خونه اونقدر بهم خوش گذشت که دعوت مسافرت شمال رو هم رد کردم و فکر میکنم عید به کسایی خوش نگذره که دایم توی خونه هستن یا دایم در مسافرتن! 

فکر کنم سال پیش هم نوشته بودم ( الان حوصله ندارم برم نگاه کنم) که علاقه و احساس خاصی راجع به تحویل سال و سفره هفت سین و این جنگولک بازیها ( البته این نظر منه) ندارم! 

زیبایی عید برای من دیدن کسایی هس که دوستشون دارم ولی در طول سال خیلی کم میبینمشون و همینطور خوردن و نو نوار شدنش هم برام لذت بخشه! علیرغم اینکه امسال حتی یه چوب کبریت هم برای خودم نخریدم! 

آرزوی این لحظه من شادی تمام کسایی هست که میشناسمشون و دوستشون دارم! در مورد کسایی که میشناسم و دوستشون ندارم نمیتونم آرزویی بکنم چون هر چی بگم دروغ خواهد بود.  

اولدوز خانوممون رفته ددر و منو اینجا تنها گذاشته! حکایتیه ها! سه ماهه که یا من نیستم یا اون!! اینطوری نوشتم تا بار دراماتیکش بیشتر بشه! فردا هم هردومون تهرانیم و پس فردا ایشون تو تبریز و بنده در ولایت غربت! 

سال نوی تو هم مبارک اولدوز خانیم

نظرات 3 + ارسال نظر
* دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:23

سال نوی شمام مبارک آگا تایماز :دی

آقا این پستای پرتابی ام عجب شلم شوربایین :دی بهرحال من عاشق تحویل سال نوام و عاشق بوسای تحویل سال . پولای لای قران که هر چی بیشتر باشه عیدش خوشمزه تره :دی
یه مادربزرگ مرحومی داشتم یعنی هرچی از خانمی و نجابتش بگم کم گفتم همیشه برامون تخم مرغ رنگ میکرد با پوست پیاز و روز اول عید یکی یه دونه بهمون میداد... سالای بعد رفتنش چن بار مامانم و مامان جونم و خودم با انواع و اقسام رنگها و حیل تخم مرغ رنگ کردیم ولی نه اون رنگو داشت نه اون طعمو... عیدا رو دوست دارم چون آدمای عاشق توش زیادن مثل همین مادربزرگم...

فقط ببخشین یه سوال: برای عید الزاما چوب کبریتم باید نو خریداری بشه؟؟ یعنی اصلا جوب کبریت کهنه در سایر مواقع سال کاربردیم داره؟؟؟؟ :دی

واو... این دراماتیکش چیه بعد... تو که کلی بهت خوش گذشته!!!!

راستی یه چیزی در مورد این اس ام اسای گروهی: من امسال دقت کردم... کلی خوبن... ببین یکی که مدتهاست بیخبری یهو یه اس ام اس میزنه سند تو ال هم که باشه وقتی جوابشو میدی یادت میفته... خلاصه خوبه دیگه

بعدم کلی آدم حالتر میکنه با این بهار که همچین میتونه هی بره کوه و در و دشت و هواشو جرعه جرعه نوش کنه... یاد کوهای ۳ بعدازظهر چله تابستون که میفتم که مخم آب میشد زیر آفتاب قدر این هوارو واسه کوه رفتن میدونم

مربوط به کامنت پست قبل:
مرسی کروموزوم عزیزم... خیلی ماهی... سال خوبس داشته باشی سرشاز از شادی
نه راستش اصلا فرصت نشده با تایماز صحبت کنم. روزای اول که من در دسترس نبودم الانم فرصت صحبت مفصل با اون نیست... اینه صحبتش نشده ولی همیشه چیزی بگی بهم میگه

کوروموزوم نا معلوم دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 19:58 http://XXXy.blogsky.com

سلام خوب خوب من که تبریکاتمو گفتن من که فعلا یه ضد حال اساسی خوردم تو عیدم یه چند روزیشو خراب کردم ولی حالا تقریبا دیگه داره خوش میگذره صبح ساعت ۱۲ واسه خودم بیدار میشم شبم ۱۱ میخوابم بیدار میشم صبحونرو میخورم و یه فیلم میذارم میبینم بعد عصر میرم بیرون بعد میام جومونگ میبینم و پای تلفنم تا وقت خوابم شه.

* شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 15:09

پرده بگردان و ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد