آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

تو مو میبینی و من پیچش ابرو!!!

امروز یه بار دیگه بهم ثابت شد که به هیچ وجه نمیشه از روی ظاهر مردم در موردشون حکم قطعی داد. و باز بهم ثابت شد اینقدرها هم که فکرمیکنیم وضع همه خراب نیس و میشه امید داشت به فرداهایی بهتر! 

امروز وقتی از یه سواری توی فرودگاه بلاد غربت پیاده شدم؛ تا خودم و کیفمو جمع و جور کردم متوجه شدم که گوشیم رو تو ماشین طرف جا گذاشتم! طرف کی بود؟ شخصی با یه قیافه عملی و تریاکی که داشت با یکی در مورد رابطه نامشروعی که با یه زن شوهردار داشت با یه کس دیگه ای حرف میزد! آدمی که وقتی نگاهش میکنی یا حرفاشو میشنوی ازش متنفر میشی! 

اما آخرش چی شد؟ آخر داستان وقتی بعد از ۱۵ دقیقه دوباره دیدمش در لحظه آخر بهش گفتم:          خیلی گلی!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
* سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 23:58

کلی نوشته بودم پاک شد حوصله ندارم دوباره بنویسم
فقط میگم اون گوشیه آی کیو پایینت اینقدرم داد و بیداد نداره که... حالا گیرمم میبردش چی میشد مگه؟؟ :دی

خودش چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 00:01

اگه میبردش کلی عکسای تو میفتاد دست نامحرم جماعت!!!!!! فقط به همین یه قضیه فکر میکردم توی اون لحظه

* جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 23:21

آدما بازی کردن رو دوست دارن . این دست خودته که انتخاب کنی اسباب بازیشون باشی یا هم بازیشون...

هیچ ربطی به کامنت نداره
فقط جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد