آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

پراکنده

۱) روز شنبه اولدوز خانوم طلوع کردند. بنده در تبریز نبودم تا بتونیم این اتفاق فرخنده رو جشن بگیریم و از این بابت کلی ناراحت شدم! طلوع اولدوز خانوم تقریبا مقارن است با جدی تر شدن تلالو ایشان در آسمان زندگی من! اتفاق اول را از صمیم قلب به ایشان و هر دو اتفاق خجسته را به خودم تبریک میگویم. از پدر و مادر ایشان نیز فعلا تشکر و در آینده قدردانی میکنیم.امیدوارم همیشه سبز باشی و ۱۲۶ سال کلاً عمر کنی.  

 

۲)کار شیراز هم تمام شد. یک دوره هفت ماهه خوب با خاطراتی خوش و تجاربی ماندگار در این هفت ماه به دست آوردم و طبق معمول همیشه یه کار جدید رو که تا حالا انجام نداده بودم با موفقیت و رضایت کامل همه  تموم کردم. شنبه شب هم با هواپیمای توپولوف اومدم تهران و دیشب با ایرباس گنده که تکانهای ایرباس گنده البته خفن تر بود. 

 جالب این بود که تا دوشنبه یعنی امروز اصلا بلیط شیراز تهران نبود و بعد از سقوط هواپیمای توپولوف و مرگ همه مسافراش٬ کلی جا توی لیست توپولوف باز شد که من تونستم بیام! در مورد سقوط هواپیما یه پست خواهم نوشت. 

 

۳) فکر کنم تا شروع کار بعدی یه ده بیست روزی زمان دارم که سعی میکنم در این مدت اینجا رو زود زود آپ کنم. برنامه آپیدن رو هم توی همین پست اعلام میکنم تا یادم نره.

  

۴) چند روز پیش شنیدم که از ژوزه ساراماگو کتاب دیگری به بازار اومده به اسم بینایی که گویا ادامه کوری٬برنده نوبل ادبی سال ۱۹۹۸ هست. نمیدونم این کتاب کی وارد بازار کتاب شده؛ به هر حال من تازه شنیدم و طبق شنیده ها فضا سیاسی و داستان جذاب تر شده و میگفتن که با شرایط کنونی کشور ما هم سازگاری داره! بعد از خوندن نظراتم رو در موردش مینویسم 

 

۵) سری قبل که اومده بودم مرخصی سیذارتای هرمان هسه رو خریدم و جهت جلوگیری ازاتلاف وقت در فرودگاهها که قبلا در موردش نوشتم؛ گذشاتمش توی کیفم و در طول چهار پرواز تبریز تهران و تهران-شیراز و بالعکس تمومش کردم. بسیار خوشم اومد و یه پست هم باید در مورد اون بنویسم. 

 

۷) یه زمانی هفته نامه ای منتشر میشد به اسم مهر که یه صفحه داشت به اسم هفت روز هفت یادداشت هفت نویسنده! مطالب جالبی هم توش نوشته میشد و من از نویسنده هاش هم خوشم میومد. همون فضیه باعث شده که من بیشتر وقتا ۷ تایی بنویسم. 

اولی رو با اولدوز شروع کردم و آخری رو هم با اولدوز تموم میکنم! خیلی دلم برات تنگ شده دختر! این محمد هم وقت پیدا کرد برای رفتن به غار!!!! امروز باید میدیدمت چون تا روز شنبه به دلم اینجوری وعده داده بودم و نمیدونستم امروز تعطیله! فردا من آیم و تو می آیی و ما همدیگر را میبینیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد