آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

چه دنیای طنازی...

قابل توجه است که انسان در شادی و خرسندی به چه زیباییهایی میرسد؛ چگونه دل آدمی مالامال از عشق می شود! احساس میکنی میخواهی تمام عشقت را به قلب دیگری سرازیر کنی! میخواهی هر آنچه که در اطراف توست انعکاس شادی و خنده باشد؛ و شادی – چه مسریست. چه دنیای طنازی؛ الهام گرفته از شادی ...  

 ... ناستنکای من بقدری وحشتزده و مبهوت شد که یقین دارم میخواست نهایتا میزان عشق مرا نسبت به خویش در یابد و دلش بحال دل بیچاره من میسوخت. به این ترتیب وقتی در خود ناشادیم نسبت به ناشادی دیگران حساستر هستیم. احساس در ما تخریب نمیشود؛ بلکه تا حدی تمرکز مییابد... 

 .

"شب سپید، داستایوسکی"

نظرات 1 + ارسال نظر
تایماز دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 14:46

۱) اولن اولدوز خانوم بهتره که موضوع در سایه رو ول کنی و چند تا تاپیک برای خودت دست و پا کنی چون دیگه توی سایه نیستی
۲)<به این ترتیب وقتی در خود ناشادیم نسبت به ناشادی دیگران حساستر هستی>؛
با این جمله موافقم و خیلی برام پیش اومده!
۳) دیدی آخرش اونی شد که من گفتم!
۴)احساس میکنی میخواهی تمام عشقت را به قلب دیگری سرازیر کنی
وقتی خوشحالی و لبریز از دوس داشتن اونقدری که دیگه نمیتونی با کلمه بیان کنی دلت میخواد طرف مقابل رو بغل کنی و محکم به سینه ت بچسبونی تا شاید این حس رو سینه به سینه منتقل کنی.
تقسیم کردن شادی با کسایی که دوستشون داریم یکی از لذت بخشترین وجوه زندگیه. اینقدری که واقعا در پوست خودت نمیگنجی
۵) چه عجب حس نوشتنت برگشت. دیدی اصرارم به نوشتنت مزایای دیگه ای هم داشت
۶) دوستتون میداریم در حد لالیگا
۷) مشقی بود هفتمی :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد