آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

گیجانه

*

1- نشئگی عجیبی داره دونستن اینکه بی اونکه باهاش قراری داشته باشی یه ساعت تمام با عصبانیت کامل و وقتی داشته دندوناشو بهم می سابیده منتظرت بوده و یه ساعت تمام نگاهش به دری بوده که قرار بوده تو ازش بیای بیرون...

سرخوشی و در عین حال گیجی قشنگی داره وقتی یهو میبینیش، عین تصویر اون عکسی که یه روز که خیلی دوستش داشتی ازش گرفتی... که وایسه و با اخم و تخم بهت بگه بیا بریم خونه...

.

2- یکی از وقتایی که فرصت گیج زدن واسه خودت پیدا میکنی همین وقتایی که احساس میکنی یهو چقدر نابلدی به همه چی... مثلا فکر کن یکی موقع بیرون رفتن از اتاق، در را با وسواسی بیش از حد معمول، آرام ببنده. حالا اگه بدونی این آدم، یکی بوده که چند بار در را محکم بسته و تو واکنش بدی نشان دادی به این کار، معنای آن آرام بستن وسواسی در را تو خودت میفهمی...

بدی‌ش کجاست؟ این‌جاست که می‌دانی فلانی این کاره نیست، یعنی پیش از این‌ها در را آرام بستن و اصلا رعایتِ این وسواس‌ تو مساله‌اش نبوده، که واکنش تو وادار به این رعایت‌ کرده. بدیش اینه که می‌دونی در شرایط غیرجنگی، فلانی باز هم در را محکم می‌بندد.

در چنین حالتی‌ست که آدم از خودش بدش می‌آید، از تحمل نداشته‌اش که فلانی‌ را "مجبور" به کاری می‌کند. از این که بلد نبوده بدون این‌که کسی را برماند، بترساند، دستپاچه کند، یادش بدهد که حد و مرزهایش، وسواس‌هایش کجاست.

بعد آدم می‌ترسد از خودش، از زندگی‌اش، از این‌که رفتارهای نابلد، که دوست داشتن دیگری را با همین نابلدی، تبدیل کند به رعایت، به احساس...* از طرف اون و احساس ...* از طرف تو...

.

* ... احساسیه که من اسمی براش پیدا نکردم.

نظرات 1 + ارسال نظر
تایماز شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:18

من که هیچی نفهمیدم از قسمت آخرش و از بستن در و حس .... تو و ترست!
اون آدم احتمالا دندوناشو بهم نمیساییده چون اگه یه ساعت همچین کاری کنه دندونی براش نمیمونه:دی
اصلا بدیشو نفهمیدم! اصلا!!
عین تصویر اون عکسی که یه روز که خیلی دوستش داشتی ازش گرفتی..... این چیه؟
به نظر من نگرانیتان بی مورد است. شاید هنوز کاملا نمیدانی که فلانی این کاره هست یا نه! شاید آن وقتهایی که در را میکوبیده صرفا قصدش این بوده که صدای تو را دربیاورد و عصبانیت تو را به تماشا بنشیند بلکه امر کنی که اوهووووییی یه کم یواش!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد