آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

مخ تابدار

شدیدا تنبل شدم و شدیدا نیازمند اینم که کارم شروع بشه تا یه کمی از این سستی و یکنواختی در بیام. ماه مبارک باعث شده تا همه رستورانا و کافی شاپا بسته باشن تا نشه بری با دوستی بشینی و چند کلمه صحبت کنی. بیرون هم که باشی توی این گرما فوری خسته میشی و باز نمیتونی چیزی بخوری . اون روز بهد 2 ساعت پیاده روی با چنان وضع مهلکی به خونه رسیدم که احساس میکردم الانه که قبض روح بشم. یه مورد دیگه م هس و اونم اینه که وقتی یک عدد تایماز با اولدوزش میخواد بره بیرون و یه کمی اختلاط کنه هیچکدوم احساس امنیت نمیکنن و مدام چشمشون اینور و اونورو میپاد.
الان میخواستم یه مطلب بنویسم در مورد روزهای اخیر ولی با توجه به نوع حرفام دیدم باید یه مقاله دو صفحه ای بنویسم که اصلا حوصله شو ندارم.پاکش کردم و موکول کردم به آینده. آینده ای که شاید هیچ وقت نیاد!
اما خداییش عملگی برازنده وجودمون شده ها! بنده نزدیک 40 روزه که در استراحت مطلق ناشی از اتمام کار ماقبل و شروع کار مابعد هستم و طبق توافقهای حاصله با زعمای شرکت،حقوق بنده در دوره بیکاری به حسابمون منظور میشه. یعنی میخوریم و میخوابیم و حقوق میگیریم! اما الانه دلم لک زده برای سر و کله زدن با کارفرما و ناظر و کارگر و باقی برو بچ! مخ تابدار که میگن از جنس مخ منه!
زمانی که توی سیستم مشاور کار میکردم ذهن و جسمم به اندازه دوره پیمانکاری و حتی دوره بیکاری خسته و بی رمق نمیشد. وقتی مقایسه میکنم پستهای سال 86 و نیمه اول 87 رو کلی تفاوت میبینم با پستهایی که از زمستون 87 به اینور نوشتم! حتی یه موضوع درست درمون به ذهنم نمیرسه که بخوام دور و برش مانور بدم! حجم چرت و پرت گوییم خیلی خیلی رفته بالا. امیدوارم نظر اولدوز این نباشه البته! 

نظرات 2 + ارسال نظر
* چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 19:43

۱- دور از جونتون :دی . پسر جان این چه حرفیه. عملگی برازنده وجودمون شده یعنی چی؟؟؟ نظرمو که میدونی... اصولا بنظر من بیکار بودن مهلک ترین سمیه که یواش یواش انسانیت آدم رو بتحلیل میبره... منظورم بهیچوجه کار یدی نیست. آدما بحکم انسان بودنشون برای اینکه احساس ارزش کنن و به تبع اون رفتاراشون رو بر این مبنا هماهنگ کنن نیاز دارن مسئولیت داشته باشن. مسئولیت در هر زمینه چیزیه که به آدما هویت میده... ارزش میده... در کنار تمام سختیاش نشاط میده... این چیزیه که در تمام زمینه های زندگی آدم باید یاشه. تعهد و مسئولیت...

حالا حق الزحمه این مسئولیت هرچی بیشتر فبها...

۲- مینوشتی خوب... وقتش نگذره تنبل خان؟؟؟؟

۳- اونموقع تو مشاور (جسارتا عرض میکنم) طرف حساباتون مهندسای تازه از دانشگاه در اومده مودب ترگل ورگل بودن (باضافه من که خوب رکن اصلی بودم :دی) ولی تو پیمانکاری طرفت کارفرمای بیسواد (:دی) و کارگرن... از اونور اونجا میگفتی این پلات پلان روش کار کنین. همه میگفتن چشم... حالا میگی اینجوری کار کنین میگن هاااا؟؟ پس طبیعیه جسما بیشتر از مشاور خسته بشی... تو مشاورم که کار پشت میز نشینیه دیگه... تازه من هی دوپینگت میکردم :دی
ولی در مورد بیکاری موافقم آدمو خیلی کسل میکنه.

۴- نظرمو در موردپستای قبلی تک تک گفتم. بجز چندتاش که خیلی عالی بودن بقیه ش با همین ریتم الان بود... جدناااا... ریتم همونه... در ضمن چه ربطی به این داره که موضوع پیدا نکنی... موضوع داری حوصله نوشتن نداری... مثل خود من
اگه بدونی امروز چقدر موضوع دارم... منتها حال نوشتن ندارم :دی
بجای بهونه آوردن واسه ننوشتن یه چیز درست و حسابی و مقایسه نوشته هات با قبل بشین یه چی بنویس باا! :دی :دی :دی
ببین حرف اینجا میمونه همینجا... حق نداری تلافی کنیا... گفته باشم

۵- پنجمی رو برو تو وبلاگ خودم بخون

۶- امنیت؟؟؟؟؟!!!!!!! ببخشین اینی که میگی خوردنیه؟؟؟؟!!!!!

۷- شاد زی

کوروموزوم نا معلوم پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 00:43 http://xxxy.blogsky.com

وایییی این مشکل ماه رمضون و بسته بودن همه جا و اینا که خیلی داغونه.
امروز با منگوله میخواستیم بریم بیرون هم همدیگرو ببینیم هم یه سری فیلمایی رو که خریده بهم بده.بعد هی نشستیم فکر کردیم کجا بریم کجا نریم دو تامون هم روزه و بی حال تازه اون بیچاره که باید از سر ساختمون و از پیش اسلام و لطیف و دیگر دوستان محترم عملش میومد.اخرش بی خیال شدیم دیگه نرفتیم.
حوصله آدم هم که در حد وحشتناکی سر میره چون خونمون کسی روزه نمیگیره جز من و منم اگر بخوابم دیگه بیدار نمیشم مجبورم شبا تا صبح بیدار باشم ۶ اینا بخوابم.بعد نصف شب تنهایی حوصلم خیلی سر میره ذخیره فیلمم هم دیشب تموم شد.بازی هم حوصلم نمیاد بکنم.تی وی هم که هیچی نداره حوصله آدم سر میره چقدر این آهنگای تکرای ویوا رو تماشا کنی.
استخر اینام که دریغ از یه آدم پایه که نصف شب پاشه بیاد و از نظر مامان من هم اوکی باشه البته.
(دیدی منم کلی ضرفیت غر زدنم بالاست)
نوشته های قدیم همیشه بهتر بود.هممون همینطوری هستیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد