آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

پراکنده

تقریبا از یکسال پیش به اینور هیچ پست درست درمونی ننوشتم که بعد از دوباره خوندنش ازش خوشم بیاد.همیشه باید یه سری چلنج وجود داشته باشه تا بر اساس اون بتونی چیزی بنویسی که ارزش خوندن داشته باشه. روزهای تکراری یکسال اخیر و به خصوص بیکاریها و یکنواختیهای چهار ماه اخیر حسابی کندذهنم کرده و تقریبا هیچ وقت چیزی برای گفتن و نوشتن ندارم. اگرهم سوژه خاصی به ذهنم برسه یا فراموش میکنم یا بعد از چندروز اون ارزش قبلی رو برای پرداخت کردنشون از دست میدم. ذهنم الان پراکنده س! درست مثل یادداشتهام:

.

1) الان داشتم فوتبال پرسپولیس و استیل آذین رو تماشا میکردم! یه فوتبال جفنگ با یه سری رفتارهای جفنگتر! بازیکن محبوب زیر پیراهن اصلی پیراهن تیم حریف رو که خیلی دوس داشته پوشیده تا موقع زدن گل حالی به تماشاگره بده! اما گل نمیزنه ولی بالخره باید شاهکارشو نشون بده دیگه!! برا همین موقع بیرون رفتن از زمین نشونش میده!

من تا حالا صدای تماشاگرا رو تا به این حد نزدیک نشنیده بودم!! انگار براشون میکروفون گذاشته بودن تا صداشون بلندتر به نظر برسه و ببیننده های تلوزیون هم کامل صداها رو بشنون! این اصلا ربطی به اینکه هفته پیش صدای تماشاچیهای پرسپولیس توی بازی با تراکتور بلند نمیشد نداره!

تو بازی تراکتور و پرسپولیس هم صدای  تماشاچیها هی کم و زیاد میشد و کاملا تابلو ( ضابلو) بود که وقتی تراکتور حمله میکرد صداها رو پایین میبردن!

آدم از هرچی فوتبال و بازیکن و تلوزیونه بدش میاد!

.

2) دیروز که 88/8/8 بود و تولد 8مین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، و دیروز که 8مین بانک خصوصی کشور در 88/8/8 و همزمان با تولد8مین اختر افتتاح شد و چه روز مبارکی رو هم برای اینکار انتخاب کردن و ..... از این حرفها ..... ما یعنی 3=5-8 تا از بچه ها به محلی که یه چیزی بیشتر از 88 کیلومتر با تبریز فاصله داشت رفتیم و 8 تا بهمون خوش گذشت.

دیروز رفتیم به منطقه مرزی جلفا و حاشیه رود ارس ( آراز) و به آبشار خیلی خوشگل آسیاب خرابه سری زدیم و یه کم خودمونو خیس کردیم. 

طبیعت بسیاز زیبا و مسحور کننه پاییز با رنگهای سبز زرد و سرخش کلی روحیه مو به نشاط آورد. الان اصلا حوصله upload ندارم تا عکسهارو ببینین و لذت ببرین. باید در آینده نزدیک عکسهای منتخبم رو با درج زمان و مکان اینجا بزارم تا فراموششون نکنم.

.

3) دیروز همچنین خاله محترمه به همراه عیالشون که حدودا سی سال هست مهر به پیشونیش نخورده، مراسمی برای اخذ حلاللیت (یا شاید اعلان حاجی شدن) گرفته بودن که بنده کل بعد از ظهر رو درآن محل مشغول رتق و فتق امور.مهمانان و همچنین تناول شیرینی ومیوه و آجیل درجه یک بودم.

.

4) امروز بعد از مدتها فیلم 21 گرم رو دیدم. فیلمی که به نظر من اونقدر فلش بک و فلش جلو و عقب جلو کردن زمان داشت که بیشتر برام تبدیل به حل معما شده بود تا دیدن فیلم و این عقب جلو بردنها به نظر من به روند داستان و قصه بسیار زیبا و عمیقش ضربه زده بود. فکر کنم بتونم یه بار دیگه از تماشاکردنش لذت ببرم و البته اینبار بیشتر بفهمم.

نکته جالب توجه فرعی فیلم برای من شباهت خیلی زیاد بازیگر نقش دوم مرد فیلم با براد پیت بود که من صحنه به صحنه نظرمو در مورد اینکه بازیگره براد پیت هست یا نه عوض میکردم.

Benicio delToro اسم بازیگر نقش دوم بود که البته این شباهت فقط در فیلم به چشمم اومد و وقتی اسمشو در google image تایپ کردم و عکسهاشو دیدم، شباهت خاصی ندیدم. از دور خیلی شبیهشه ولی از نزدیک مثل شباهت پشت و روی فرش به همدیگه س! با همون کیفیت!!

.

5)میخوام برم استخر. تایم آخر استخر خیلی خلوته و میشه بدون مزاحمت چندبار استخر رو در کل طولش شنا کرد و لذت برد. شاید کمی از کسالت دربیام.

.

6)دو ساعت بعد ..... بعد از استخر:

نم بارون داره روی موهای خیسم میلغزه و من حس سستی و کرخی توام با شادی بعد از س.ک.س رو دارم! الان تنها چیزی که دلم میخواد لم دادن روی کاناپه س در حالی که توی یه وستم گیلاس شراب قرمز و توی دست دیگم سیگار مارلبروی قرمز بلنده!

اما حیف که الان اولی رو ندارم و دومی رو هم با توجه به ضرری که برای گلو وسینه م داره قدغن کردم! با وجودی که من هیچ وقت اسموکر نبودم و سیگار کشیدنام بزمی بوده!

.

7) این سریال دلنوازان چیزی در مایه های فیلمهای هندی قدیم آمیخته با مدرنیته های معمولی مثل بلبل زبونی دخترا به پسرا و موبایل و ماشین خوشگل و اینجورچیزاس! واقعا دیدن بعضی صحنه های این فیلم برای دختر پسرای دم بخت بدآموزی داره. از ما گفتن بود 

نظرات 3 + ارسال نظر
* شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 22:32

تایماز اساسی ......
حالت خوب نیست؟؟؟ یعنی ... در حد تیم ملی
چیه این پستت؟؟خیلی بده که :دی

چه اشکالی داره! در ضمن خودم گفتم که!

zaq سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:59 http://zaq.blogsky.com

با اون احساس خستگی پس از "عمل" موافقیم!!!

دست شما درد نکنه! زحمت کشیدین!

کوروموزوم نا معلوم پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:23 http://xxxy.blogsky.com

تو وبلاگ تو که هیچی تو وبلاگ خودم هم هیچی تو وبلاگ هیچ کس خیلی وقته یه مطلب درست و حسابی نخوندم.
فیلم ۲۱ گرم رو دوست میداشتم.
من چند شب پیش داشتم خواب میدیدم که داغون سیگاری شدم یعنی از این مدلا که سیگارو با سیگار روشن میکنم.
البته این خوابه تحت تاثیر کسی بود که اون روز پیشش بودم و هی سیگار میکشید.

ماشالله شما زیا خواب میبینی! فکر کنم تحت تاثیر چیزایی هس که میخوری
میبینی تو رو خدا! هیچ چیز به درد بخوری نیس هیچ جا! مثل اینکه هیچکس حال نوشتن نداره و وقتی هم که مینویسه چرت و ÷رت از آب درمیاد
چندسال پیش بالترین و صبحانه مطالب محشری داشتن اما الان اگه نگاه کنی لینک تصویر خری که موبایل گرفته دم گوشش از همه بیشتر رای میاره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد