آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

من یک انسانم

اگر به خانه‌ی من آمدی

برایم مداد بیاور مداد سیاه

می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم

تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!

یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها

نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم

شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!

یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد

و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم

می‌خواهم ... بدوزمش به سق

... اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود،

می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!

پودر رختشویی هم لازم دارم

برای شستشوی مغزی!

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند

تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.

می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !

صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!

بغضم را در گلو خفه کنم!

یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم

برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،

فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،

به یاد بیاورم که کیستم!

ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند

برایم بخر ... تا در غذا بریزم

ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !

سر آخر اگر پولی برایت ماند

برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،

بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:

من یک انسانم

من هنوز یک انسانم

من هر روز یک انسانم!  

                                                                           غاده السمان

نظرات 5 + ارسال نظر
کوروموزوم نا معلوم چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 23:00 http://xxxy.blogsky.com

خیلی خیلی دوسش داشتم اما این تیکش به طرز وحشتناکی فوقالعاده بود:
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند

برایم بخر ... تا در غذا بریزم

ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم

کوروموزوم نا معلوم چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 23:02 http://xxxy.blogsky.com

ا اشتباهی کامنت این پستو برای پست پایینی گذاشتنم فکر کنم.

zaq پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:03 http://zaq.blogsky.com

به جای همه ی این ها بهتر نبود یک "تیر خلاص" هدیه بیاورد؟!!
انسان جانور جالبی است.
قال zaq (ع)

تایماز سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 23:19

چقدر زیبا بود این شعر اولدوز نازنینم
من برخلاف قولی که داده بودم در روزی که تو اینجا نبودی برگشتم!تا فردا چه شود!
یعنی موندنیم یا رفتنی؟؟

تایماز جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 15:07

نکته قابل توجه توی این شعر برای من این بود که گشت ارشاد توی سوریه هم هست!!!
ترجمه ش هم انصافا خیلی قشنگ بوده! البته نمیدونمم که اصلش عربی بوده یا نه!
به هر حال من این متنو حدودا ۱۰ بار خوندم و هربار از خوندنش بیشتر لذت بردم و هربار غصه این رو خوردم که چرا در چنین فرهنگی بزرگ شدم که دغدغه زنانش اینه و این شعر دردهای ناگفته زن جامعه من رو بازگو میکنه!!!
امیدوارم همیشه شاد و سبز باشی اولدوز نازنینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد