آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

اتوبوس

سوار اتوبوس خط ویژه که شدم اعصابم ت..ی بود.مرتیکه راننده به خاطر اینکه بچه مدرسه ای ها رو سوار نکنه میرفت 20 متر جلوتر وایمیستاد یا مثلا در عقب رو که جلوش ازدحام کرده بودن باز نمیکرد چرا؟ چون بیشترشون کارت بلیط الکترونیکی رو به دستگاه کارت خوان نمی مالانند!!!!

آخرش کفرم در اومد گفتم مگه ارث باباته مرتیکه؟ باز کن سوارشن دیگه!! بعدش چند نفری هم صداشون در اومد

اینقدر بدم میاد از اینایی که ادای فرهنگ شهرنشینی و اینا رو درمیارن و وقتی بلیط میدن کلی ذوق مرگ میشن که شهروند نمونه هستن و کار فرهنگی انجام دادن!! 

این وسط یکی داره در باب فلسفه ارائه بلیط و حفظ شخصیت صحبت میکنه!سر و وضع تمیزی هم داره و کلی شهروند نمونه س! میگه ما اگه بلیط نزنیم شرکت اتوبوس رانی ورشکست میشه و کی میخواد پول راننده ها رو بده!! 

برگشتم و یه حالی هم از اون گرفتم که بدبخت خدمات شهری میدونی چه گهیه؟ تازه گور بابای خدمات شهری! کشوری که یهو 17 میلیارد دلارش گم میشه محتاج 100تومن بلیط توئه؟

همه اینا به جهنم! فکر نمیکنی اون بچه محصل داره از سرما یخ میزنه! گیرم که اصلا نمیخواد بلیط بده! 

داشتم به آخرای مسیرم میرسیدم که پیرمردی گفت آقا ایستگاه ..... کجاس؟ گفتم دوتا مونده! این نه اون یکی پیاده شو!

برگشت گفت" آره خودم میدونم! خودم بچه تبریزم و اون موقع که تو نبودی من اینجا رو با درشکه و اسب میرفتم میومدم!!!!!! حالا این که چیزی نیس اگه بپیچی به راست اداره بیمه هم اونجاس"!!

منم هیچی نگفتم بعدش دیدم توی ایستگاه مورد نظر هی بالا پایین میره که اینجاس؟ پیاده شم نشم!!! پیاده نشد و وقتی اتوبوس از محل مورد نظر گذشت گفت ا اینجا بود که چرا نگفتین؟!!

منم مودبانه گفتم آخه شما گفتین میشناسین منم گفتم تو کار بزرگتر دخالت نکنم! خلاصه یارو با کلی غرولند و باید تاکسی بگیرم و اینا پیاده شد رفت!

بعدش با بغل دستیم کلی بهش خندیدیم و اسباب تفریح شد!

.

نتیجه گیری اخلاقی: ماشالله مملکت اسلامی پر سوژه برای خنده و گریه س! البته همونطور که میدونین با این وضع و حال و حوصله ما سوژه گریه خیلی میچربه به خنده!

الانم عذاب وجدان گرفتم که چرا پیرمرد بدبخت رو کمکش نکردم!! این عذاب وجدان خیلی چیز کوفتیه!!!

نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 18:47

ضمن عرض تبریک به شما دوست عزیز که توانسته اید با زحمات فراوان وبلاگ بسیار زیبای خود را به ثبت برسانید...و تشکر فراوان بابت مطالب بسیار ارزنده و فواید ان برای هر بازدید کننده ای...شما را به گروه بزرگ اوکسین ادز جهت درج وبلاگ خود و زیباسازی محیط وبلاگ، به ازای ثبت وبلاگ و واریز پول توسط ما به شماره حساب بانکی شما دعوت مینماییم...
ثبت نام با شما....بازدید روزانه از وبلاگتان و واریز پول به حساب بانکی شما توسط ما...کافیست در سایت زیر ادرس وبلاگ و شماره حساب بانکی خود را درج نمایید..در هر کجا که هستید..بعد از 24 ساعت تاثیر انرا خواهید دید..به گروه بزرگ اوکسین ادز بپیوندید.
عضویت سریع:
http://www.oxinads.com/?i=947

همچنین سایت های پر بازدید ایران ، عضویت فعالی دراین گروه دارند....به ازای هر کدام از وبلاگهایتان پول در میاورید......تعداد زیاد اعضای این گروه نشاندهنده رسمیت این گروه و هیچ گونه سوء استفاده است. فقط وبلاگ خود را ثبت نمایید و پول پارو کنید...بدون هیچ گونه چشم داشت و تضرر مالی....در هر کجا و در هر زمان و درهر وضعیت مالی که هستید..به گروه بزرگ اوکسین ادز بپیوندید.
عضویت سریع فقط در اینجا:
http://www.oxinads.com/?i=947
http://www.oxinads.com/?i=947

ما منتظر شماییم به ما بپیوندید
درضمن برای فعال شدن حسابتان باید کد بنر ها را در سایتتان قرار دهید

محمد شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 19:14 http://zemzemeh.blogsky.com

سلام
بالام جان دوره و روزگار دیگه عوض شده خیر خواهی دیگه خریدار نداره چراش را دیگر نمیدانم.

* یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:17

اون قسمت پیرمرده خیلی بامزه بود... در مورد بقیه شم کار خوبی کردی...
در مورد بقیه ترشم که ...................

ونوس چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:22 http://trytowrite.blogsky.com

اینروزا مردم همه جوره طلبکارند ...حتی اگه به کمکت هم احتیاج داشته باشن...!!!

remedios جمعه 4 دی‌ماه سال 1388 ساعت 14:30 http://remedios.blogfa.com

چند روز بود که فکر می کردم بگردم پیدات کنم نظر بذارم و بگم بیا وبلاگمو بخون.
لطفا.

yakamoz یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:10 http://www.arxalix.blogsky.com

درود بر شما
این قسمت راننده اتوبوس منو یاد یکی از داستانهای عزیز نسین انداخت که اونجا هم راننده مردم را به تمسخر گرفته بود و هزاران بلا سرشون می آورد و دلیلش هم این بود که همه ذوستاش کاره ای شده بودن و اون هم با این کار میخواست اهمیت شغلشو به مردم اثبات کنه.
بدرود.

به نکته جالبی اشاره کردی! بعضی وقتا با همچین مواردی روبرو میشیم

* یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 20:16

چطوری؟؟؟ کجایی پسر اینروزا؟؟ (اینو جای اون ۲ تا که اونروز پاک کردم نوشتم :دی والا میدونم که کجایی (; )

انصافا که چخ دوسسوزسان
-------------------------------------------------------------------
واه واه واه واه- همینیه که هست :دی

کوروموزوم نا معلوم سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 19:28

اتوبوس...وای مسیر دانشگاه من اتوبوسیه و من مجبورم از این بی آر تی ها استفاده کنم ولی چیز خاصی نمیشنوم چون همیشه وقتی بیرونم دارم آهنگ گوش میکنم هیچ وقت نمیشه که بشنوم مردم چی میگن...

چیزای بکری رو از دست میدی
به نظرم بهتر از فرصت استفاده کنی و قاطی شی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد