آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

زیر حجم سنگین سکوت

 تا حالا شده احساس کنین سکوت داره لهتون میکنه؟ شب موقعی که توی تختخوابتون غلت میزنین سنگینی سکوت شب رو روی کل بدنتون احساس کنین؟
اینقدر سنگین که فکر کنین اگر حرکتی انجام بدین یه اتفاق بدی ممکنه براتون پیش بیاد؟
بچه که بودم بعضی وقتا دچار تب میشدم و اون موقعها این احساس بدجوری منو میترسوند طوری که به شدت میترسیدم و گریه میکردم و میگفتم داره میاد! داره میاد!
و هیچ وقت هم هیچکس نفهمید و خودم هم هیچ وقت یادم نمیموند که چی داره میاد و از چی میترسیدم! فقط جرات حرکت نداشتم در حالیکه سنگینی سکوت جوری خفه ام میکرد که فکر میکردم اگه تکون نخورم خفه میشم!
اصلا یه حسی بود که با هیچ کلامی نمیتونم کامل بیانش کنم.
الان که ساعت نزدیک دو نصف شبه بعد از حدود 22 سال امشب دوباره همون احساس خفگی رو با شدت تمام تجربه کردم و تنها فرقش با بچه گیم این بود که دلم میخواست هی تکون بخورم و با این سنگینی سکوت کشتی بگیرم. یه لذت و هیجان خاصی داشت. یه لذت عجیب شهه وانی!!!
یه چیزی که مجبورم کرد پاشم و اینجا بنویسمش!!!
.
پ.ن:شدیدا دچار یاس فلسفی ناشی از خود طفیلی بینی و خود علاف بینی شدم! توی عمرم اینهمه مدت بیکار نبودم! 

نظرات 8 + ارسال نظر
* پنج‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:34

خیلی خیلی خیلی لذت بردم... فوق العاده بود حست... خیلی خیلی

۱) همین بس است مرا
۲) آره تو بودی و خودم گفتم میتونم کپی کنم شمام گفتی بله
ببین چقده عزیز بودی دیگه با وجودی که خودم گرفتم منبعشو ذکر کردم
۳) چرا؟ روزای خوبی بودن! ولی خیلی به گذشته برنگرد
--------------------------------------------------------------------------
۳- من به گذشته برنگشتم. رو خوبی و بدی اونروزا هم بحثی ندارم... یه حس بود که هیچ ربطی به هیج چیز و هیچ کس نداشت.
۲- نمیدونستم قراره استفاده ابزاری کنی که :دی
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
۳+ یه حس بود که هیچ ربطی به هیج چیز و هیچ کس نداشت؟؟؟؟
بابا خوش اخلاق!!!! :دی
-----------------------------------------------------------------------------
۳- خیلیم خوش اخلاقم :دی مگه چمه؟؟؟ و در ادامه همان جمله معروفمان .ب.ی.... :دی
منظورم این بود یادآوریه هیچ چیز یا هیچ کسی باعث اون حس نشد. بدون منشا بود. شد حالااااا؟؟؟

من.....هیچ پنج‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1388 ساعت 18:16

همین تلخی است که شیرینی هر از گاه را لذت بخشتر میکند!!!
اینجوریام نیستا!!!!!

درباره ی رشدیه ممنون.
زندگی خیلی سختتر ازون چیزیه که فکرشو بکنی اما فقط با سطحی نگری که فکر کنی با عینک خوش بینی میشه اسونش کرد!
ربطی نداشت!
یعنی حوصله ی کامنت نوشتن ندارم.
تا بعد....




یه اصطلاح دارین به این مضمون { کره یغماخ} یعنی جمع کردن کرو از روی شیر و البته بعضیها از آب هم میگیرن
این سطحی نگری که گفته میشه من یاد این میفتم
سطحی نگری خودش چیز خوبیه
با تلخی وشیرینی هم موافقم ولی وب تو همیشه تلخه. یه شیرینی بده ما رو دعوت کن

zaq پنج‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1388 ساعت 23:41 http://zaq.blogsky.com

برو زن بگیر دیگه "یاس فلسفی" که چه عرض کنم یاد فلسفه نمی افتی!!

ببین زاک خان من باید دچار جنون ادواری شده باشم که در این حالت زن بگیرم! من میگم بیکارم تو میگی زن بگیر؟ دختر مردم چه گناهی داره من دچار یاس فلسفی شدم؟؟؟؟؟

yakamoz جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 ساعت 15:20 http://www.arxalix.blogsky.com

درود بر شما
من تا حالا همچین حسی را تجربه نکردم.نمیذونم چی بگم.
پیشنهاد زن گرفتن هم راه حلیه که بیشتر پیرزنها جلوی پای آدم میزارن.
بدرود.

ایشون شوخی کردن.

yakamoz جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 ساعت 15:30 http://www.arxalix.blogsky.com

ببخشید یه چیزو فراموش کردم بگم.
راجع به پست قبلی خواستم بگم که معرفی رشدیه برام جالب بود.این اولین بار بود که راجع به این شخصیت شنیدم.
ولی دردناک تر از همه حضور و دخالت آخوندها بود.این کثافتها هر چیزی که باب میلشون نیست حرام اعلام میکنن.هر وقت بازار خودشونو کساد میبینن فتوی صادر میکنن.من از هر چی آخوند و دینداره متنفرم.هر کی میخواد باشه.دین افیون ملتهاست.
بدرود.

ببینید معمولا اینطوریه که دیندارها و مبلغین دین اینقدر باهوش نیستن که فکر بکنن اگه تعداد محصل زیاد بشه بازار اینا کساد میشه و از این حرفا....
منظورم اینه که اینقدری دوراندیشی ازشون برنمیاد
این افراد کلا چون همیشه راضی هستن به داشته ها قانعن و برای همینه که در برابر هر تغییری مقاومت از خودشون نشون میدن
وقتی هم که مزه چیزای جدید رو چشیدن از همه بیشتر مشتاق میشن
چنین افرادی به ترحم نیاز ندارند. نه نظرم نفرت براشون زیاده
نفرت چیز با ارزشیه و نمیشه نثار هرکسی کرد
البته این نظر منه

شهرزاد جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 ساعت 17:17 http://chasingsleep.blogfa.com/

من هم دچار این هذیانهای تب آلود می شدم دربچه گی... طوری آزاردهنده بود ن که نمی توانستم بیانش کنم یاتوضیحش بدهم برای هیچ کس ...وتمام غصه ام از این است که نکند بچه هایم همین را تجربه کنند ونتوانند بگویندش یا من نتوانم بفهممش.یادمه بعدش معمولن به شدت بالا می اوردم...یک موذی گری عمیقی تو این تب ها بود.

تعبیر فوق العاده ای بود
موذیگری!!!

مقدم شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 ساعت 13:56 http://lovesky.blogsky.com

عطف به کامنت شما در وبلاگ کروموزوم نامعلوم .
با نظر شما تا اندازه ای موافقم اما از نظر من حکومت کاملا کنتر اوضاع رو در دست داره به نظر نمیاد این اعتراضات سرانجامی داشته باشد .
متا سفانه اینها همه به ضرر اصلاحات است نه در جهت اصلاحات .

جوابتون رو در وبلاگ خودتون گذاشتم

ونوس سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:16 http://trytowrite.blogsky.com

این قسمت پ.ن. فکر کنم مسری باشه....

و البته بستگی به ساعت خوش و بد آدم هم داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد