*
دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز
مرغ پر سوخته در پنجه باز است هنوز
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید
دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز
گرچه بیگانه ز خوذ گشتم و دیوانه زعشق
یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصه ما دو سه دیوانه، دراز است هنوز
شعر خیلی خیلی قشنگیه
حمیرا هم قشنگ خوندتش
شعر مال عماد خراسانی ه
احساس خیلی خاصی به آدم میده
دلم آشفته ی آن مایه ی ناز است هنوز ...
مرغ پر سوخته در پنجه ی باز است هنوز ...
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید ...
دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز ...
گر چه بیگانه زخود گشتم و دیوانه ز عشق ...
یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز ...
خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد ...
غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز ...
گر چه هر لحظه مدد می دهدم چشم پر آب ...
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز ...
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع ...
قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز ...
گر چه رفتی ز دلم حسرت روی تو نرفت ...
در این خانه به امید تو باز است هنوز ...
این چه سوداست عمادا که تو در سر داری ...
وین چه سوزیست که در پرده ی ساز است هنوز
اینم متن کامل شعر
پای شعر که وسط می آد
ما را معاف بفرمایید