بارون هر روزه ای که چند هفته ای هست شاهدش هستیم همه رو ذوق زده کرده. شهر پاک و تمیز، هوای دلچسب بهاری و چهره های خندان مردم بالای شهر خیلی مایه تفریح و ذوق من شده!
حالا از همه اینا که بگذریم بارش خیلی خوب بارون باعث پرشدن پشت سدها و از همه مهمتر پرشدن آب دریاچه ارومیه شده که دیشب اخبار میگفت آب دریا یه نیم متری بالا اومده
ولی از همه جالبتر حرفی بود که من امروز شنیدم و اونهم این بود که یه عده ای میگن بارش این بارون کار روسهاست و ایران با روسیه متحد شدن تا بارون بباره!!!!
حالا اینکه این حرف چقدر صحت داره و اینا من نمیدونم! راستش تو این دوره زمونه آدم اینقدر چیزای عجیب غریب میبینه که مجبور میشه از شنیدن حرفهای عجیب غریب تعجب نکنه
البته بنده شنیدم که یه تکنولوژی خوش اسمی هست که باعث ایجاد سیل و زلزله و بارون میشه ولی نمیدونم اینهمه چه ربطی به دریاچه ارومیه و روسیه و ... داره!
آخه میگن روسها به خاطر این دریاچه دارن بارون درست میکنن!!
به هر حال انگیزه هرچی که باشه فعلا مردم و کشاورزا و دریاچه ارومیه از این قضیه شاد شادن
خدا آخر عاقبت همه مونو ختم به خیر کنه
الان که رفتم حیاط دیدم بارون و گلها یه منظره بدیع خلق کردن که سر ذوق اومدم و چندتا عکس گرفتم که در ذیل ایفاد میگردد
این روزها بارون طراوت فوق العاده ای به شهر و کوه و دشت و دمن اطراف من داده
واقعا لذت بخشه که هر صبح بیدار بشی و گلهای خیس خورده حیاط رو ببینی و وقتی میری سر کار از دیدن کوههای سرسبز و طبیعت بکر اون ذوق کنی
امروز اما عصری که داشتم میرفتم خونه، بعد از جدا شدن از اولدوز خانوم با باران وحشتناکی روبرو شدیم. مقدار اندکی زیر باران با مردم شهر رفتیم بعد دیدیم نه خیر اینجوری نمیشه! حسابی خیس میشیم اگه بخوایم با همه مردم شهر زیر باران بریم.
اینه که سوار تاکسی شدیم و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که بارون تبدیل به تگرگ شد و ما از اینکه به پیشنهاد مرحوم سپهری عمل نکردیم خوشحال شدیم
الان باید بریم از اولدوز خانوم بپرسیم ببینیم ایشون با چندتا از مردم شهر زیر باران رفته اند و چقدر؟!
با گذشت حدود سه ماه از کار جدیدم در شهر خودم، احساس میکنم زندگیم یه نموره روتین شده
با وجودیکه کارم بد نیست و با تغییرات هر روزه کار از یکنواختی درمیاد، ولی همینکه هرروز و هر عصر در یک زمان مشخص میرم و میام و آدمایی که هر روز میبینم قابل شناسایی و حضور غیاب هستن، یه حس خاص بد یکنواخت بودن بهم میده. ولی چیزی که مشخصه یکنواختی زندگی همه اونایی هس که من هرروز میبینم که شاید در این بین یکی هم با نگاه به من بگه این آدم هرروز توی این ساعت مشخص از اینجا رد میشه!
به نظرم یکنواختی زندگی و ازدواج و بچه دار شدن و مرگ جزو امور بدیهی و یکنواختی هستن که با گذشت زمان و دیر یا زود همه ناگزیر بهش گردن مینهند و الا آخر
پ.ن:تصمیم گرفتیم جهت رفع تنبلی مبتلا به، از امروز حضور پررنگتری داشته باشیم و سوژه تراشی کنیم.
پ.ن2:تیتر این مطلب یه قضیه داره که بعضیها میدونن! نکته جالب توجه در بین باسوادهای کم انگلیسی دان استفاده فراوان از پسوند ing در انتهای کلمات انگلیسی هست. مخصوصا افزودن حرف g به انتهای کلماتی که با n تموم میشن
حتی دوستی میگفت به آخر نام خانوادگیش که با ن تموم میشه در چاپ کارت نظام مهندسیش حرف g اضافه شده بود. مثلا فکر کنین آخر علم الدین حرف g بذارن و بنویسن Elmedding
عکس رو همین امروز گرفتم. کل موضوع همایش برام خیلی جالبه!
باید اخبارشو دنبال کنم.
اسکو از شهرهای قدیمی آذربایجانه و شهریه که مردم بافرهنگ و پولداری هم داره. بیشتر معلمای زمان ما اهل اسکو بودن
اسکویی ها به اقتصادی بودن هم شهره هستن و نمونه جوکهایی که برای اصفهانی ها میگن در آذربایجان برای اسکویی ها میگن
البته بنده تا به حال با یه اسکویی خسیس برخورد نداشتم. این شهر رو هم خیلی دوس دارم چون واقعا جای سرسبز و قشنگیه
باید یادم باشه اینبار که رفتم از کوچه باغهای این شهر با دیوارهای خشتیش عکس بگیرم. ضمن اینکه اگر بخواید به روستای توریستی و تاریخی کندوان ( نام تونل کندوان شمال از این شهر گرفته شده. دلیلش رو بعدا میگم) برید یا به قله ارشد کوه سهند برید باید از اسکو رد بشین.
...
و اما عکس.نان اسکو تو منطقه ما معروفه. خیلی هم خوشمزه س و نون گرونی هم هس
بزرگترین حسنش علاوه بر طعم عالیش اینه که ذره ای دور ریز هم نداره. البته در حالت عادی خشکه و برای خوردن باید خیس بخوره. برای غذاهایی مثل آبگوشت یا آبدوغ میشه از خشکش هم استفاده کرد.
ضمن اینکه هرکی سرفه شدید بکنه، اگه یه کمی از این نون رو در حالت خشک بخوره سرفه ش کم میشه. این مسئله کاملا تجربی و ثابت شده س ولی دلیلش برای من نامعلومه!!!
احتمالا دلیل برگزاری همایش دورریز نداشتن این نون هست. باید یه سرچی توی نت بکنم.
.
.
خوش باشیمممم!!!
.
.
همینجوری فقط برای اعلام موجودیت آمدیم و و لا غیر
این روزها نه چیزی میخونم نه چیزی میبینم و نه چیزی گوش میدم و طبیعتا چیزی هم به ذهنم نمیرسه برای نوشتن
امروز فهمیدم بزرگ بودن کار خیلی مشکلیه!
جر زدن کار آسون و پیش پا افتاده ایه
با آدم جرزن مراوده نداشته باشی برات بهتره
و خیلی چیزای مهم و اساسی دیگه
امروز بهمئن خیلی هم خوش گذشت
اینو نوشتیم بلکه اولدوز خانوم لطف کردن یه تک پا تشریف آوردن اینجا
احساس میکنم کلا ذوق نوشتنم به طرز شدیدی افت کرده! کسی دارویی چیزی سراغ نداره؟
چند وقتی بود میخواستم راجع به گردش ایام بنویسم و از گردش چرخ که آدم رو از کجاها به کجاها میاره. از اینکه از 7 سال پیش تا الان من هر سالش رو توی شهرها و کارهای مختلف سپری کردم و .... بعدش دلم خواس راجع به شهر و تاریخ و پیشینه ترکها و آذریها بنویسم و اظهار تعجب کنم از این همه جعل تاریخ و دروغ پردازی که تا کجاها رفته اند و چه ها که نکرده اند.
(دیروز یه جایی خوندم پدرهای ما از فارس هم فارس تر بوده اند و به زور شمشیر نمیدونم عثمانی یا مغولها ترک شده اند)
میخواستم یه سری از تحقیقات اینترنتیم رو اینجا بذارم در خصوص زبانها و اقوام و ..... تا ثابت کنم که خیلی ها دارند اشتباه میکنند و غیره
ولی خسته شدم راستش! خسته شدم از بحثهای هر روزه در مورد تاریخ و زبان و جنبش و رنگ سبز و رنگ قرمز و همه این کوفت و زهرمارها
خسته شدم از حجم ویران کننده دروغها و اغراقها و جعلها ( چه این وری چه اون وری)
الانم خسته شدم از نوشتن و سرم داره درد میکنه
چه حالی میکنن این آمریکاییها و استرالیایی ها که نه تمدن هزاران ساله داشتن که افسوسش رو بخورن و نه تاریخ درخشانی که بهش افتخار کنن و نه جعل تاریخی که براش مبارزه کنن.
دارن در حال زندگی میکنن و به ریش همه تمدنهای قدیم و جدید میخندن.
پ.ن:یکی نیست به من بگه با این سردرد و سرماخوردگی مجبوری بیای افاضات کنی؟
امروز نمیدونم چرا یهو دوباره این احساس در من به وجود اومد که من متعلق به نسلی دیگه هستم و اصلن امروزی و آپدیت نیستم
امروز دوباره یاد کرگدنها افتادم که ازنسل دایناسورهای تری سراتوپوس هستند و جزو معدود بازماندگان عصر قبل از یخبندان.
یه جورایی احساس پیری کردم و البته ناگفته نماند که احساس عقل کل بودن هم بهم دست داد. عجیب در حال و هوایی هستم که تفریحات و سرگرمیهای امروزی اصلا به دلم خوش نمیاد و البته هنوز کشف نکردم که در این حال و هوا از چی خوشم میاد که اینجوری احساس بشر اولیگی میکنم
حس میکنم نسل آدمهایی مثل من داره منقرض میشه
یه کم بیشتر مواظب من باشین!!
سال 88 داره تموم میشه و من برگشتم و دارم به تمام روزهایی که گذروندم فکر میکنم.
دارم به این فکر میکنم که پارسال توی همچین شرایطی روابط خصوصیم چطور بود و الان به کجا رسیدم! به این فکر میکنم که پارسال این موقع چی ها داشتم و الان چی ها ندارم و برعکس
و با قراردادن همه اینها در کنار هم به این نتیجه میرسم که سال 88 بهترین سال ایام جوانی من بوده. هم به لحاظ زندگی خصوصی و عاطفی و هم به لحاظ مالی و موقعیت شغلی من یک روند رو به جلو رو داشتم و از این بابت خدا رو شاکرم و بعد از خدا باید از اولدوز عزیزم تشکر کنم که فقط و فقط منو همراهی کرده و با همه چیزم ساخته!
امیدوارم سال 89 برای من و اولدوز و همه دوستان دور و نزدیکی که میشناسم سالی سرشار از عشق و سربلندی و پیروزی و پول باشه!
.
.
.
سال نوی همه تون مبارک دوستان عزیز ندیده ام!!
.
.
.