آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

افکار زهرماری

من نمیدونم چه طور میشه که به یکی میگن فلانی آدم خوبیه!! اینکه رفتار و گفتارش آزاردهنده نباشه! اینکه به همه محبت کنه! و خیلی صفات پسندیده دیگه که توی کتاب تعلیمات دینی اول ابتدایی تا چهارم دبیرستان و ۱۰ واحد دانشگاهی و پای همه منبرها راجه بهش میشنویم!

کسایی هم هستن که آخر شر و بدی و ... هستن که راجع به اونا هم توی همون منابع کلی اطلاعات و رفرنسهای مختلف آورده شده!

کسایی هم هستن که نه خوبن نه بد! مثل روغن مایع آفتابگردان نه خیر و منفعتی برای بدن دارن و نه ضرری.

یه کسایی هم هستن که کلی از این افکار خوب وبد توی ذهنشون وول میخوره. گاهی فکرای خوب میکنن و گاهی فکرای بد و گاهی پاره ای از این افکار خوب و بد رو عملی میکنن.

البته نمیشه این دسته بندی مطلق باشه و بگیم یکی اینه و دیگری اون. چون همه ما پاره ای از همه این خصایص رو توی رفتارمون داریم.

من نمی دونم جزو کدوم یکی از این گروهها هستم. یا کدوم خصیصه توی رفتارم از همه بیشتره. این چیزیه که دیگران باید در موردش نظر بدن. اما گاهی وقتا حالم از افکار بد و زهرماری و پلیدی که به ذهنم میرسه به هم میخوره! و من نمی دونم که آیا این اتفاق برای همه پیش میاد یا نه. مهمتر از همه اینکه نمیدونم پتانسیل انجام چه مقدار از این افکار مسخره و گاهی حتی شیطانی رو دارم. این افکار که به ذهنم میرسه به این نتیجه میرسم که هنوز خیلی کار دارم تا اونی که دلم میخواد بشم. اصلا بعضی وقتا حتی از دست خودم عاصی میشم که چرا باید همچین فکری در ذهنم به وجود بیاد و این تصویر ذهنی به دلیل کدوم نقص یا عقده به وجود میاد!!

امیدوارم یه روزی جوابی برای همه این سوالهام داشته باشم

self confidence

به نظر من ارتباط مستقیمی بین اعنماد به نفس و سوءظن وجود داره. آدمایی که اعتماد به نفس دارن کمتر دچار سوءظن میشن و همینطور حساسیت کمتری نسبت به اونچه که پیرامونشون اتفاق میفته نشون میدن. میخوام بگم اینجور آدما معمولا کمتر دچار عصبانیت میشن و آرامش خودشون رو در هر حال حفظ میکنن.البته اعتماد به نفس مراتب داره و اینی که گفتم از دید من نهایت اتکای به نفسه.

ممکنه که ما توی یه عرصه کاملا به خودمون مطمئن باشیم اما همیشه چیزایی هستن که در موردشون خودمون رو ضعیف احساس میکنیم و این نقطه ضعفها خواه نا خواه توی روابطمون در اون عرصه بر روی رفتارمون تاثیر سوء میذاره.

از اونجایی که در صرافت نوشتن مقاله نیستم ( صرافت رو درست نوشتم؟؟ ) بدون مقدمه و بدون نتیجه گیری مطلب رو همینجا ول میکنم تا مثل اون فیلمایی که تهشون رو به عهده بیننده میذارن کلاس گذاشته باشم!! اصلا چه معنی داره همه حرفای آدم نتیجه داشته باشه!

 

ضعف

چقدر من از آدمای ضعیف بدم میاد! چقدر جندش آور حرکتهای اونایی که وقتی توی یه عرصه کم میارن از هر روش مسخره ای برای اثبات خودشون و نیاز تو به اونها استفاده میکنن و چقدر دلم براشون میسوزه که تا این حد بچه تشریف دارن!!

 

 

 

 

آمرین به معروف و ناهیان از منکر

این چیزی که ازش به امر به معروف و نهی از منکر تعبیر میکنن با غرور و شعور انسانی در تضاد کامل به سر میبره. من از نصیحت متنفرم و همینطور از اینکه یکی رو بذارم جلوم و بخوام نصیحتش کنم. اما گاهی پیش میاد که ناخواسته به یکی درس میدی ( و این درس دادن از نصیحت کردن هم بدتره!) بعدش یه لحشه به یارو نگاه میکنی و میبینی که داره با چشماش داد میزنه که ... میشه میخ محبت رو بکشی و بی خیال من یکی بشی.....؟!!!!

نتیجه اخلاقی : من مشورت را دوست دارم و فقط وقتی کسی ازم چیزی بپرسه وارد عمل میشم. ( کاش همیشه اینجوری باشه)

خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست

خودتون رو به چه قیمتی میفروشین؟ وقتی میگم خودتون رو منظورم روحتونه البته! من کاری به نرخ روز فاحشه ها و مفعول ها ندارم.

حرفتون رو به چه قیمتی میفروشین؟ یا به عبارتی قولتون رو؟ وقتی حرف از فروش میزنم سر یه شام و ناهار بحث نمیکنم! تا کجا حاضرین ضرر حرفی که زدین رو بکشین؟ یک میلیون؟ ده میلیون؟ بیست میلیون؟ یه میلیارد؟ اصلا به ریال یا تومن یا دلار؟

نرخ شما چقدره؟

روزگار کودکی

قضیه اینه که اگه من بین ۸ تا ۹ شب آپ کردم که کردم و اگه وقت نشد یا مهمون بودم بنابه دلایلی دیگه امکان آپیدن ندارم. حتی اگه کانکت هم بشم باز نمی تونم!!

امشب یاد بازیهای دوره بچه گیم افتادم. هر کاری رو میتونستم به یه بازی تبدیل کنم. حتی وقتی که ازم کاری رو خواسته بودن!! و یاد کاراکترهایی که برای خودم خلق کرده بودم. مثل آقای حاجی و آقای چاق و ...

چه قذه من امشب نوستالژیای خونم زده بالا !!!

beata stultitia

امشب هیچ تراوشی از مخم بیرون نمیاد. قفل قفلم. حالمم زیاد خوب نیست. چه قدر بده که از کسی انتظاری داشته باشی و براورده نشه. حتی اگه معقول هم نباشه!! چه عیبی داره که آدما گاهی این عقل رو بذارن کنار و دیوونه بشن.

و چه عیبی داره گاهی یه خواسته نا معقول داشته باشی اصلا!

از هر چی فلسفه و کلی گوئیه بدم میاد

 

 

 

حالگیری

امشب هوا بس ناجوانمردانه سرد بود.ولی اینقده بخار نداشت که بتونه ما رو از پیاده روی یومیه بدون امکانات گرمایشیمون منصرف کنه! یا اینکه بخار ما یه خورده از حد نرمالش زده بود بالا!!!!

به هر حال وقتی تشریفاتمون رو از شرکت به خیابون رهنمون شدیم خیال خامی به سرمون زد که بی خیالش بشیم. ولی امان از دست این شیطون رجیم که رفت تو جلد ما و گفت حالشو بگیر! ما هم نامردی ننموده و به شکلی کاملا اساس حال بتعث و بانی این ناجوانمردی وقیحانه رو گرفتیم. باشد که به راه راست رهنمون شوند ان شاء ا......

 

 

 

جنگ و صلح

بعد از دعوا همه چی خیلی خوب میشه! هر دو طرف مهربون میشن !!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

بی عنوان

به راستی من جنگلی هستم و شبی از درختان تاریک!! اما آنکه از تاریکی ام نهراسد در زیر سروهایم دامنه های گل سرخ نیز خواهد یافت.