آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

شرف! یگانه عنوان انسان راستین

در حال تهیه مطلبی بودم که مدتها بود ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود. یه مطلب در مورد زندگی در زمان حال! اما پست نارنج توی وبلاگش باعث شد تا اون مطلب رو فراموش کنم و یه چند خط برای یه دوست عزیز بنویسم!

وقتی که صحبت از نسبی بودن اخلاق میشه، برداشتهای زیادی ازش میشه کرد. نسبی بودن اخلاق به این معنیه که ممکنه شما کاری رو زشت بدونین اما در قاموس من این مسئله زیاد بد نباشه یا اصلا بد نباشه. این وسط میمونه هنجارهای اجتماعی و عرف که البته چیز خیلی خوبیه منتها به مرور زمان عوض میشه!

اما بعضی چیزا هس که به هیچ وجه نسبی نیس و کاملا مطلقه! اصلا به نظر من تنها چیز مطلقیه که تو این دنیا وجود داره و هیچ عرف و هیچ قانون و هیچ نسبیتی حق ورود و تعرض به ساحت اونو نداره و اون حریم شخصی مردمه! چیزی که توی مملکت ما داره همه رقمه بهش تعرض میشه! ما عادت کردیم به تعرض عمال دولتی در حریم خصوصیمون و این امر تقریبا توی مملکت ما نهادینه شده! ما تقریبا حق اعتراض به پلیس و کلا دستگاههای دولتی رو نداریم. همه مردم هم کم و بیش از این مسئله شاکین! حالا چیزی که تکان دهنده و بسیار آزار دهنده س اینه که همین شاکیها هم دارن به جمع متعرضین اضافه میشن و اینجاس که آدم هاج و واج میمونه که به اینا دیگه چی باید بگه!

توی پست قبلیم به این مسئله اشاره کردم که همه آدما روحی خدایی دارن و به همین خاطر کمال گرا هستن. امروز میخوام اینو بگم که درست در مقابل همون روح خدایی یه روح پلید و شیطان صفت هم هس که انسان رو به نفع مفایدش به سمت بدیها و آنچه که عرف و اخلاق نسبی میدونن میکشونه!

به نظر من این خدا و شیطان دائم در جدل هستن و اینهمه تضادی که درون ما آدما جریان داره ناشی از کشمکش بین خدا و شیطانه!

بدا به حال خدایی که شیطان بهش غلبه کنه! این یعنی باختن وجدان در کشمکش زندگی! این یعنی حربه کثیف برای پیروزی ( البته کدوم پیروزی؟؟) بهتره بگم یه حربه کثیف برای خنک کردن دل و برای تسکین و فراموشی کمبودها! این چنین آدمی قطعا به کمک نیاز داره تا خودشو از این وضعیت نجات بده!

خیلی طولانی و موعظه وار شد!!

تو دوست خوبی که همیشه با نظرات متفاوتت منو خوشحال کردی! تینی خوب و مهربون! ارتباط من با تو محدود به همین رد و بدل کردن کامنت بوده! من تورو نمیشناسم! از کم و کیف قضیه هم بی اطلاعم. قصدم از نوشتن این متن هم دفاع از تو نبوده که هیچ آدم زنده ای به مدافع نیاز نداره! فقط خواستم بگم کسی که همچین کاری کرده ( حتی اگر راست هم گفته باشه که با شناختی که من ازت دارم دروغه) یه آدم مریض و روان پریشه که حالا به هر دلیلی یه کاری کرده که فقط نشان از ضعفش داره! شاید تو در حقش بدی کردی! شاید خیلی آزردیش. اما اون حق انجام چنین کاری رو نداشته!

پس فکرشو هم نکن و بدون که مردم دیگه اونقدر عاقل شدن که به کسایی که همچین کارهای جلفی رو انجام میدن با دیده تحقیر نگاه کنن!

معجزه ایمان

سلام به همه دوستان

متاسفانه این اواخر سرم بدجوری شلوغ بود و شنبه و جمعه نداشتم. واسه همین نتونستم بیام و آپ کنم.

اولا عید فطرو به همه اونایی که زحمت کشیدن و تو این گرما و روزای طولانی روزه گرفتن تبریک میگم! و امیدوارم تونسته باشن چیزی رو که از این یه ماه خود آزاری ( البته به نظر من) انتظار داشتن بدست بیارن!

راستش برای من دیگه هیچ حسی نمونده که بخوام توی یه همچین روزی شادی کنم. تنها دلخوشی من اینه که دوروبریام شادن و قطعا شادی اونا منو هم خوشحال میکنه.

زمانی بود که عید فطر برای من به معنی پاداشی از طرف خدا به خاطر یه ماه عبادت خالصانه بود! چه حس و حالی که پیدا نمی کردم و چه آرامشی که تمام وجودمو پر نمیکرد! زمانی بود که عید فطر برای من به منزله افطار یک ماه عبادت توی خونه پدر بزرگم با سفره صبحانه رنگین مادر بزرگم بود! چقدر ذوق میکردم که میرم خونه پدر بزرگ تا صبحونه بخورم و دو تا ماچ قلمبه هم به مادر بزرگ بدم! حتی زمانی که روزه هم نمی گرفتم و بچه بودم خوردن اون صبحونه برای من لذت دیگه یی داشت. شونه زدن به چند تار موی پدربزرگم چقدر برام لذت بخش بود. تازه بعدش بهش میگفتم حالا میتونی بری خیابون وواسه مادر بزرگ هوو بیاری!!!

اما حالا دیگه نه پدربزرگی هس! نه اعتقادی برای روزه! نه آرامشی که از سر خم و راست شدن بهم دست بده و نه حتی دریغ و افسوسی برای هیچکدوم از اون بالاییها! حتی برای پدربزرگم!!

من امروز درست روی نقطه صفر وایسادم! درست روی مرکز مختصات کارتزین زندگیم!! امروز روزیه که من از زیر سایه چیزی درمیام که چیزی نزدیک به سه سال همه ابعاد زندگیم رو پوشونده بود! همه ابعاد زندگیم رو!

من به معجزه اعتقاد دارم! اعتقاد دارم به ید بیضا ، عصای موسی و ... چون خدا رو که همه میگن قادر مطلقه، چیزی جدا از روح انسان نمیدونم. مطمئنم که یه روز اگر روح همه آدمها که با استعدادهای خوب و بد و مختلف توی این دنیا زندگی میکنن رو بریزن توی دیگ، محصول توی دیگ همون خدایی خواهد بود که میگن قادر مطلقه! اگر وحدت بین روحها حاصل بشه قطعا محصول نهاییش همون خدای واحد خواهد بود!

پس حالا که من یه ذره خدا تشریف دارم چرا نباید معجزه کنم و چرا نباید به معجزه اعتقاد نداشته باشم؟ زمانی من به واسطه ذوب شدن در یک رابطه عاطفی چند تا پیشگویی هم کرده بودم. مطمئنم که همه معجزه ها و پیشگویی ها هم در یه حالت حسی و عاطفی خاص اتفاق میفته!

از دو سال پیش منتظر سال 86 بودم! این تنها پیش بینی بود که برای خودم کرده بودم. البته اون هم در سایه حضور در همون رابطه جنون آمیزم!

راستش هنوز هم اون چیزی که انتظارشو داشتم برام اتفاق نیفتاده! یعنی اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده! اما امروز یه روز خاصه! روزیه که من پشت پا میزنم به همه احساسات قدیمی و از زیر سایه اونا میام بیرون! این روز رو هم حدود 6 ماه پیش انتخاب کردم! البته نه به دلیل تقارنش با عید فطر! یه دلیل کاملا عددی و ریاضی برام داره ! امروز یه روز خاصه! یه نقطه عطف! البته نقطه عطفی که هیچ تغییر خاصی توش نیس! فقط یه تصمیم و یه حس قوی پشتش خوابیده و یه ایمان قویتر به اینکه هنوز پنج ماه دیگه از سال 86 باقی مونده!

فکر میکنیم

یه جمله جالب بود تو کتاب راز فال ورق که مربوط بود به نه لو خشت به این مضمون که بزرگترین سرگرمی 9 خشت فکر کردن راجع به خود فکر کردنه!! من خیلی زیاد از این جور فکرا به سرم زده! چقدر با فکرام شطرنج بازی کردم و با اینکه معمولا میبردم اما آخر سر فراموش میکردم که از کجا به کجا رسیدم. بعدش ویرم میگیره که بفهمم چطور شد که از یه جایی شروع کردم و به اینجا رسیدم. کلی زور میزنم و تا وقتی همه راه رفته رو برنگردم آروم نمیگیرم! میبینین چه سرگرمی هایی تو این دنیا و این یه نخود مغز آدم وجود داره؟!!

اما یه مدتیه که دیگه به هیچی فکر نمیکنم. از فکر کردن خسته شدم. انصافا هم بازی خسته کننده ایه.

یه مدتیه که دیگه به آخر و عاقبت هیچی فکر نمیکنم. به این فکر نمی کنم که اگه این راهو ادامه بدم به کجا میرسم. خسته شدم بس که فکر دیگران رو کردم. حالا دارم میفهمم که چقدر خودمو برای دیگران از خیلی چیزا محروم کردم! و تازه جای خنده دارش (یا جای تراژیک و گریه آورش) اینه که همونایی هم که من فکرشونو میکردم و به خاطر اونا خودمو سفت میگرفتم ازم شاکین!! یا شاید تو دلشون کلی انگ بهم میزنن!!

تازه دارم یاد میگیرم که نباید به جای دیگران فکر کنم و قیم بازی دربیارم. تازه دارم میفهمم که همه باید فقط مراقب خودشون باشن و فکر طرف مقابل رو از ذهنشون پاک کنن! زمانی فکر میکردم میشه آدم یکی رو بیشتر از خودش دوس داشته باشه! اما حالا دیگه مطمئنم که همچین آدمی اگر هم باشه محکوم به باخته! چون الان که فکرشو میکنم میبینم خودم هم از اونایی که منو بیشتر از خودشون دوس داشته باشن بدم میاد! این یه قانونه!

درسته که یه کمی خشنه اما یه قانون کاملا درست و اصولیه! بحث من شامل خیلی چیزا میشه و فقط موضوع عشق و دوس داشتن رو در بر نمیگیره

خیلی وقت پیش یکی این درسو بهم یاد داده بود اما من اون موقع نگرفته بودم! 6 سال پیش من تو یه ساختمان بزرگ کار میکردم که 100 تا واحد داشت. برق همه این صد تا واحد وصل بود به زیرزمین و کنتور برق همه شون توی یه تابلوی بزرگ تو زیر زمین بود. من موقع وصل کنتورها به مامورای برق میگفتم که این کابل ماله واحد فلانه و اونا هم مینوشتن و وصل میکردن. بعدش من برای همه کنتورها برچسب زدم و همه رو مشخص کردم. یه روز صاحب اون مجتمع اومد بهم گفت بیا بریم به تابلوها نگاه کنیم و چک کنیم که همه رو درست برچسب زدم یا نه. منم که از کارم 100% مطمئن بودم رفتم و همه رو توضیح دادم. گفت عالیه و یهو برگشت گفت برق فلان واحدو قطع کن بریم ببینیم درست وصل کردین یا نه! من بهش گفتم مهندس من مطمئنم نمیخواد

گفت چرا؟ گفتم آخه شرکت اونا کلی کامپیوتر و یخچال و از این چیزا آوردن وصل کردن و به هیچ کدومشون هم محافظ وصل نکردن! یه وقت یه چیزیشون خراب میشه!!

برگشت بهم گفت مهندس تو چرا اینجوری هستی؟! من ازت تعجب میکنم! کار خودتو ول کردی داری غصه مال مردمو میخوری؟ قطع کن اون بی صاحاب رو!! و من اون موقع تو دلم کلی بد و بیراه بهش گفتم و پیش خودم فکر میکردم چرا آدما روز به روز دارن بی عاطفه میشن و غیر از خودشون به هیچی توجه نمیکنن!!

اما حالا میفهمم که این یه قانونه! اونی که کامپیوتر داره باید محافظش رو هم داشته باشه و گرنه .... وگرنه کلاهش پس معرکه س!

یه بار هم رومن رولان بهم گفت : اسب خوب هرگز بر سوارکار احمقی که غفلت میکند و از محکم بستن افسار به جهت رعایت حال اسب اکراه میکند نمی بخشد!!! اما اون موقع هم معنی این جمله رو خوب نفهمیده بودم

حالا دیگه خیلی چیزا رو میفهمم! مواظب خودتون باشین تا زمین نخورین

دیداری با ناشناخته

این روزا حوصله پرداخت به موضوعات خامی رو که تو ذهنم وول میخوره رو ندارم

متن پایینی رو یه دوست خوب و جدید بهم داده. نمی دونم کی نوشته و منبعش کجاس فقط زیبا و آرامش بخشه! منم اینو تقدیم میکنم به همه دوستای گلم که میان به وبلاگ فکستنی من سر میزنن و میبینن که من تنبل هنوز آپ نکردم:

در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو میکنم!

                                            

خدا پرسید:" پس تو می خواهی با من گفت وگو کنی؟"

من در پاسخش گفتم:" اگر وقت دارید."

خدا خندید:

"وقت من بینهایت است...

در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟"

پرسیدم:" چه چیز بشر شما را سخت متعجب میسازد؟"

خدا پاسخ داد:

 

 " کودکی شان.

اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند،

عجله دارند که بزرگ شوند،

و بعد دوباره بعد از مدتها، آرزو می کنند که کودک باشند.

 

اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند

و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند.

 

اینکه با اضطراب به آینده می نگرند

 و حال را فراموش می کنند

و بنابراین نه در حال، زندگی می کنند و نه در آینده.

 

اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمیمیرند،

و به گونهای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند. "

 

دستهای خدا دستانم را گرفت

برای مدتی سکوت کردیم

و من دوباره پرسیدم:

"به عنوان یک پدر،

می خواهی کدام درسهای زندگی را

فرزندانت بیاموزند؟"

او گفت:

 

" بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد،

همه ی کاری که آنها می توانند بکنند این است که

اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.

 

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند،

 

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد

تا زخم های عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم، ایجاد کنیم

اما سالها طول می کشد تا ان زخمها را التیام بخشیم.

 

بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد،

کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.

 

بیاموزند که آدم هایی هستند که آنها را دوست دارند،

فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند

 

بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند،

و آن را متفاوت ببینند.

 

بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند،

بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند. "

 

من با خضوع گفتم:

"از شما به خاطر این گفت وگو متشکرم.

آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟"

خداوند لبخند زد و گفت:

 

"فقط اینکه بدانند من اینجا هستم".

" همیشه "

 

ایستاده نفس میکشم

ایستاده ام بر بلندای قله غرور خویش

و با صدای رسا بر قلب تازه بند خورده ام بانگ میزنم:

برخیز! به درد خود‏‏ ‎، به نگرانی های خود شب خوش بگو

بگذار تا برود آنچه تو را می آشوبد و غمناکش میکند.

( من و عیسی مسیح)

پیروزی

میخواهم دعا بخوانم- با همان قدرتی که میخواهم کفر بگویم

میخواهم مجازات کنم- با همان قدرتی که میخواهم ببخشم

میخواهم اهدا کنم- با همان قدرتی که از آغاز میخواستم

میخواهم پیروز شوم- آخر من نمی توانم پیروزی آنها را بر خود ببینم!!

(الکساندر پاناگولیس)

فراموش شده!

این آمریکائی ها واقعا کارشون درسته! توی بلاد کفر و مملکت فحشا و چیزای خیلی خیلی بد دیگه که آدم خلاجت میکشه اسمشو بیاره زندگی میکنن‏، بنابر اعلام تلویزیون خونه مون که همیشه اخبار درست رو به گوش امت همیشه در صحنه میرسونه، کلی جنایت توش اتفاق میافته، اما من تعجب میکنم که چطور توی این بلاد کفر با مردم خیلی بد و 100 تا بدش، زیباترین مضمون ها و گاهی خداشناسانه ترین فیلمها ساخته میشه!!!

امشب شبکه چهار تو برنامه سینما ماوراء یه فیلم پخش کرد به اسم فراموش شدگان.کل فضیه این بود که یه عده آدم فضایی میخوان جنس و میزان مهر مادری رو اندازه بگیرن و برای اینکار بچه های مردم رو میدزدن و از ذهن پدر مادرا و همه آدما پاک میکنن که اصلا بچه داشتن!! خیلی ها این قضیه رو فرتموش میکنن و اما یه زن به یاد میاره که بچه ای داشته و به خاطر این یادآوری کلی بلا سرش میاد. آخر داستا آدم بده که فضایی بود اولین خاطره ای که زن از بچه در لحظه تولدش داشت رو پاک میکنه، اما زن با یادآوری جنبیدن های بچه تو شیکمش دوباره بچه رو به یاد میاره و آزمایش آدم فضایی ها شکست میخوره و همه چی به حالت اولش برمیگرده!

داستان تا حدودی در پیته! اما انتخاب این مضمون و نوع پرداختن به اون اینقدر زیباس که واقعا از دیدنش آدم لذت میبره و به نظر من زیباترین قسمت فیلم هم همون یادآوری خاطره لگدهای جنین تو شکم مادره!!

به عنوان یه عنصر مذکر واقعا به زاییدن زن حسودیم میشه! مادر بودن حس فوق العاده خاصیه که هیچ کس جز یه مادر نمیتونه اونو لمس کنه! اینکه تو یکی دیگه رو تو خودت داری و در واقع اونو به وجود میاری واقعا جزو معجزه های هر روزه زندگیه که بی تفاوت گذشتن از اون به نظر من یه هنره!!

امیدوارم بتونیم این معجزه ها رو بهتر ببینیم. امیدوارم همه زن ها و مادرها قدر این نعمتی که بهشون داده شده رو بدونن! چون مادر بودن هم خیلی هنر میخواد و امیدوارم اینقدر بی لیاقت نباشیم که قدر مادرها و زنها رو ندونیم.

اعتماد به نفس یا بیشین بینیم بابا !!!

اعتماد به نفس برترین خصلت اجتماعی آدماس. آدمی که اعتماد به نفس نداشته باشه بهتره که بمیره. البته به شرطی که یه چیزایی حالیش باشه. منظورم اینه که کسی که هاج و واجه و اصلا نمی دونه کی به کیه اعتماد به نفس میخواد چیکار؟ اما کسی که یه چیزایی بارش باشه و اعتماد به نفس نداشته باشه ، مردن براش بهتره.

در مورد خودم باید بگم که هر موقع که کار میکردم اعتماد به نفس داشتم، اما زمانی که بیکار میشدم، این حس در من کمتر و کمتر میشد. بعد از چندین سال حالا میتونم بگم که حتی وقتی کار هم نداشته باشم اعتماد به نفسم سر جاشه.

فکر میکنم... یعنی مطمئنم که پول یه رابطه مستقیم با خودباوری داره. همینطور سواد و علم.

پرده اول:

داری توی یه شهر غریب کار میکنی. مهندس ناظری. اما هرکی اول کار که تو رو میبینه دست کمت میگیره! آخه شغلت به سنت نمیاد. فکرشو بکن تو ناظر یه شرکتی و ناظر شرکت دیگه یه مهندس 50 ساله س که فوق لیسانسشو زمانی گرفته که تو دست از سر پستون مامانت بر نداشته بودی!! اما اون حسی که داری و اون برقی که توی چشماته همه رو میکشه عقب. یواش یواش همه دارن در برابرت موضع دفاعی میگیرن! آخه خودتو گم نکردی. با وجود اینکه کاری رو داری انجام میدی که تا حالا اصلا ندیده بودی. یه چیزایی رو سر هم میکنی و میگی، اما اونقدر مطمئن حرف میزنی که هیچکس یهت شک نمیکنه. آخه میدونی چرا؟ چون مردم موقع حرف زدنت بیشتر از اینکه به حرفات گوش بدن، لحن حرفات رو میشنون و این لحنت هس که به اونا اعتماد میبخشه یا شک!! حتی اگر اشتباه هم بگی، هیچکس جرات نمیکنه بهت بگه. چون اونقدر سفت داری حرف میزنی که یارو شک میکنه نکنه خودش این همه مدت اشتباه میکرده!!!

پرده دوم:

داری نقشه تا میکنی. کار آسونی نیست که یه کاغذ A0 یا A1 رو طوری تا کنی که به اندازه A4 در بیاد و تازه بدون اینکه از زونکن درش بیاری قابل باز کردن و استفاده کردن باشه.آقای مهندس از خود راضی خودنما ( دقیقا خودنما نه خود شیفته!!) میاد تو و بازم هوس میکنه پیش چند تا آقا و خانم مهندس خودنمایی کنه! میگه مهندس چیکار داری میکنی؟ مگه نگفتم اون جور که من گفتم تاشون بکن؟

و تو میگی مهندس من فکر کردم و دیدم اینجوری بهتره.

میگه: نه مهندس شما لازم نیس فکر کنی. بعدش یه کتاب از تو کیفش درمیاره و میگه: از این کتاب داری؟ و تو میگی نه

میگه: از این کتاب یه دونه به حساب شرکت بخر. لازمت میشه. بخون تا اینجوری ضایع نشی.

یواش یواش داری عرق میکنی. کتابو باز میکنه و میگرده و اون قسمت رو که مربوط به تا کردن نقشه س پیدا میکنه. تا چشمت به نقشه می افته گل از گلت باز میشه. حالا دیگه یکی دیگه داره عرق میکنه و تو داری میخندی.

می خواد کم نیاره. میگه این برای وقتیه که کاغذ کاملا استاندارد باشه. تو هم یه نگاهی بهش میکنی و میگی: آقای مهندس میشه لطف کنی و مثل آخوندها که هر وقت کم میارن،شروع میکنن به عربی حرف زدن و فتوا صادر کردن، واسه ما کلاس نذاری؟

یارو حسابی از رو میره و تو توی دلت میگی: بیشین بینیم بابا!!!

عید و مرد و تنهایی

اولا این عید رو به همه اونهایی که بهش معتقدن تبریک میگم و امیدوارم که تا حالا بهشون خوش گذشته باشه. البته بایدم خوش بگذره چون ایران اسلامی امروز هم مثل همه عیدهای دیگه غرق در شور و شادی و شعفه. اگر باور ندارین میتونین اخبار ساعت ده و نیم رو ببینین تا باورتون بشه.

من به عید اعتقاد ندارم. به خاتم المرسلین هم معتقد نیستم. یعنی اصلا رسالت رو قبول ندارم. اما امروز رو روز بزرگی میدونم. از نظر من امروز روز تصمیم گیری مردی بوده که بالاخره در 40 سالگی به این نتیجه رسیده که میتونه دنیا رو تغییر بده. محمد انسان بزرگیه. نه به خاطر اینکه فرستاده خداس. نه ! محمد مرد بزرگیه چون خواست، اراده کرد، عمل کرد و پیروز شد. درسته که اونایی که میخوان با زنباره خوندن مخمد، با قدرت طلب خوندن محمد بهش ضربه بزنن و از ضربه زدن به اون به نفع مطامع سیاسی خودشون استفاده کنن؛ اما آیا مگر همه این حرفها تاثیری در بزرگی کاری که محمد کرده میذاره؟

و اونهایی هم که سنگ او رو به سینه میزنن و برای کسی که به او توهین کرده حکم اعدام میزنن مگر از چیزی غیر از به خطر افتادن مطامعشون میترسن؟ یعنی محمد اینقدر بدبخت شده که اینا بخوان از او و کاری که کرده حفاظت کنن؟

محمد یک برگزیده س. اما نه برگزیده خدا! اون برگزیده مردمه چون لیاقتش رو داشت که تونست مسیر تاریخ رو عوض کنه. چون تونست حرکتی رو به وجود بیاره که 14 قرن تداوم داشته باشه و روز به روز هم قوی تر بشه.

اشتباه نکنید! نمیخوام بگم روز به روز داره تعداد مسلمونا بیشتر میشه و از این آمارهایی که تلویزیون دولتی مون میگه بگم. اما دور نمی بینم روزی رو که همین سیاستمدارهای جهانی ( همونهایی که امروز دشمن سر سخت اسلام معرفی میشن ) روزی برای به دست آوردن منافع بیشتر دست به دامان اسلام بشن و یه روز توی صفحه اول همه روزنامه های دنیا مثلا بخونیم که : رئیس جمهور آمریکا مسلمان شد!!

حرف به درازا کشید و نتونستم ربط عید و مرد رو با تنهایی بنویسم. فقط به همین اشاره میکنم که محمد اگر محمد شد به خاطر همون تنهایی ها و غار نشینی های شبانه ش بود. تنهایی بهترین راه برای خودشناسی، مکاشفه ، تفکر و تصمیم گرفتنه. واو اگر خودش رو نمیشناخت و خودش رو تغییر نمیداد هیچ وقت نمی تونست دنیا رو تغییر بده

به همه توصیه میکنم یه مدت تنها زندگی کنن و فکر کنن. چیزهایی از این تفکرات شبانه تنهایی حاصل میشه که توی هیچ کتابی پیدا نمیشه و اگر هم باشه ، دامنه دید ما اونقدر کم خواهد بود که نتونیم درکش کنیم و شاید حتی به اون فکر و نویسنده ش توهین کنیم. من اینو تجربه کردم.

گاهی از آسمان نگاه کن

یه جمله ای هس منقول از کنفسیوس به این مضمون که : بچه که بودم میخواستم دنیا رو تغییر بدم یه کم که بزرگتر شدم ........... تا میرسه به اونجا که میگه در 80 سالگی فهمیدم که اول از همه باید خودم را تغییر دهم.

بحث خودشناسی بحثیه که همه جا ازش میشنویم و توی خیلی از کتابا در موردش میخونیم اما فکر نمی کنم خیلی باشن کسایی که واقعا به اون خودشناسی رسیده باشن. اصولا ما ایرانی ها دست به قلم و حرف زدنمون عالیه اما موقع عمل که میرسه بد جوری کم میاریم.

میگن آمار کتابخونی در ایران کمه. اما این رو هیچکس نمی گه که چند درصد از اون آمار کم به چیزایی که میخونن عمل میکنن یا ازش درس میگیرن. چقدر برای همه مون اتفاق افتاده که سر یه چهار راه از قانون دم بزنیم و سر چهار راه بعدی اولین قانون شکن باشیم؟؟

جوهره هر چیزی ، هر تئوری و هر فکری در عمل خلاصه میشه و تنها عمل هست که میمونه. یه طرح مهندسی هر قدر هم که عالی و بی عیب باشه اگر به اجرا گذاشته نشه کاغذ پاره ای بیش نیست.

چطور میتونیم به خود شناسی برسیم وقتی که از صبح تا شب فقط داریم کارهایی رو که انجام دادیم رو برای خودمون توجیه میکنیم؟ ما چقدر آدمای بدبختی هستیم که از همه بیشتر داریم به خودمون دروغ میگیم؟ و بعضی وقتا اینقدر در این دروغ ذوب میشیم و پیش میریم که امر بهمون مشتبه میشه و تبدیل به یه باور میشه ، طوری که با خیال راحت و بدون عذاب وجدان این دروغ رو به همه منتقل میکنیم .

نمیدونم چه کسی برای اولین بار فکر استفاده از عکس و نقشه هوایی به سرش زده. هر کی بوده واقعا یه نابغه بوده. چون تنها راه اشراف به یه محیط ، خارج شدن از اون و از بالا دیدن اونه. چون خیلی وقتا دوروبرمون اینقدر شلوغه که از کوچه بغلی هیچ خبری نداریم.

باید بتونیم خودمون رو هم از اون بالا ببینیم. وبرای اینکار باید از این حصاری که دور خودمون تنیدیم در بیایم. باید شجاعت مواجه شدن با حقیقت رو داشته باشیم. خیلی سخته که بخوای قاضی خودت باشی و بیطرف قضاوت کنی. خیلی سخته که خودت رو از بالا ببینی و همون جور راحت که در مورد دیگران قضاوت میکنی در مورد خودت قضاوت کنی.

سعی کنیم شبها موقع خواب بعد از اینکه از فکر کردن در مورد آرزوها و دلخواه ها و ایده آلها خسته شدیم، یه کم از خودمون بیرون بریم و از بالا خودمونو دید بزنیم و بدون اینکه دنبال دلیلی برای کرده هامون بگردیم فقط و فقط به این فکر کنیم که آیا این کاری که امروز کردیم کار درستی بوده و اگر کسی درست در همین شرایط این رفتار رو با ما داشت آیا برامون قابل تحمل بود یا نه؟

باید از خود بیرون شد، باید با خود پیکار کرد تا از خود برتر رفت.