آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

قرمز۲

این روزها عجیب حس رضایت از خودم و زندگیم دارم. میل به زندگیم رفته بالا و شاخص فلاکتم اومده پایین

توی عمرم به اندازه این شش ماه کارها و فعالیتهای متفرقه نداشتم و رضایت خوبی هم از کارم دارم

حالا اگه بزنه و این کار جدیدم بگیره که دیگه نور الا نور میشه

پارسال همین موقع از یه روز سرخ سرخ نوشتم و حالا این سرخی داره بیداد میکنه و رنگ خون به خودش گرفته

شبها و روزایی که باهم میگذرونیم بهترین شبها و روزهای عمرم هستن و دلم میخواد این حس جاودان و همیشگی باشه

بودنت سرشار از شادی و طلب و لذته

چقدر از بودن با تو لذت میبرم اولدوز نازنینم

همه حرفهای گفته شده

میگن اوایل قرن ۲۰ میلادی رئیس اداره ثبت اختراعات و اکتشافات از سمت خودش استعفا داد. دلیلش هم این بود که همه چیزایی که بشر لازم داره اختراع شده و دیگه چیزی برای اختراع کردن وجود نداره

حکایت وبلاگ نوشتن ماهم شبیه این قضیه شده! همه حرفای قشنگ و به درد بخور گفته شده و دیگه حرفی برای گفتن وجود نداره

حالا اینکه اینجا چیکار میکنم و بازم دارم آپ میکنم خودش جای سواله

کسالت و روزمرگی از سر و کولم بالا میرود. تابستان اصلا دوست داشتنی نیست

فقط میوه هاش خوبه. مخصوصا طالبی و خربزه

دلخوشیهای دم دستی

یکی از کارهایی که من از قدیم الایام بهش علاقه مند بودم و الان این علاقه در من بیشتر هم شده آب دادن باغچه هاست. من کلا عاشق طبیعتم و کوه و باغ و جنگل و هرچی که به نحوی با طبیعت مرتبط باشه رو دوس دارم. آب دادن به گلها و باغچه هم جزو این کاراس و کلی احساس خوب بهم می

الان دارم فکر میکنم اگه یه روی مجبور شم تو آپارتمان زندگی کنم یکی از این دلخوشیهامو از دست میدم. البته همونطور که مستحضرید هرکاری تا جایی لذت داره که تبدیل به وظیفه نشه. اگه یکی بگه پاشو گلا رو آب بده احساس خفقان به آدم دست میده. ولی وقتی کاری رو با شور و علاقه میکنی اون کار برات لذت بخش خواهد بود

امشب در حال و هوای مستی هوس نوشتن کردیم و اللا کلا کمی تا قسمتی نت زده شده ایم

 

همین دیگه

توبیخ میشویم

شدیدا نیازمند یه توبیخ و حالگیری اساسی برای این تنبلی مبتلا به هستم! یکی که منو قشنگه بذاره جلوش و اونقدر بارم کنه تا از خجالت و شرمساری گریه م بگیره

خبر مرگم 10 روز دیگه امتحان دارم و منی که از روز 29 اسفند هر روز براش برنامه نوشتم که درس بخونم و آماده بشم، لای هیچ کدوم از کتابام رو باز نکردم

واقعا خجالت آور شدم من

مولوی یه شعر داره میگه خور و خواب و خشم و شهوت و غیره و اینا ............

من الان مصداق بارز این شعرم. البته به جای شهوت باید از واژه خرحمالی استفاده کنم

خلاصه اینکه زندگیم شده به ترتیب کار، خوردن و خوابیدن! دریغ از یه صفحه کتاب علمی و غیر علمی یا حتی یه فیلم درست حسابی

یکی بیاد منو توبیخ کنه لطفا

باران و روسیه و ارومیه و حیاط خونه مون

بارون هر روزه ای که چند هفته ای هست شاهدش هستیم همه رو ذوق زده کرده. شهر پاک و تمیز، هوای دلچسب بهاری و چهره های خندان مردم بالای شهر خیلی مایه تفریح و ذوق من شده!

حالا از همه اینا که بگذریم بارش خیلی خوب بارون باعث پرشدن پشت سدها و از همه مهمتر پرشدن آب دریاچه ارومیه شده که دیشب اخبار میگفت آب دریا یه نیم متری بالا اومده

ولی از همه جالبتر حرفی بود که من امروز شنیدم و اونهم این بود که یه عده ای میگن بارش این بارون کار روسهاست و ایران با روسیه متحد شدن تا بارون بباره!!!!

حالا اینکه این حرف چقدر صحت داره و اینا من نمیدونم! راستش تو این دوره زمونه آدم اینقدر چیزای عجیب غریب میبینه که مجبور میشه از شنیدن حرفهای عجیب غریب تعجب نکنه

البته بنده شنیدم که یه تکنولوژی خوش اسمی هست که باعث ایجاد سیل و زلزله و بارون میشه ولی نمیدونم اینهمه چه ربطی به دریاچه ارومیه و روسیه و ... داره!

آخه میگن روسها به خاطر این دریاچه دارن بارون درست میکنن!!

به هر حال انگیزه هرچی که باشه فعلا مردم و کشاورزا و دریاچه ارومیه از این قضیه شاد شادن

خدا آخر عاقبت همه مونو ختم به خیر کنه

الان که رفتم حیاط دیدم بارون و گلها یه منظره بدیع خلق کردن که سر ذوق اومدم و چندتا عکس گرفتم که در ذیل ایفاد میگردد

ببار ای ابر بهار

این روزها بارون طراوت فوق العاده ای به شهر و کوه و دشت و دمن اطراف من داده

واقعا لذت بخشه که هر صبح بیدار بشی و گلهای خیس خورده حیاط رو ببینی و وقتی میری سر کار از دیدن کوههای سرسبز و طبیعت بکر اون ذوق کنی

امروز اما عصری که داشتم میرفتم خونه، بعد از جدا شدن از اولدوز خانوم با باران وحشتناکی روبرو شدیم. مقدار اندکی زیر باران با مردم شهر رفتیم بعد دیدیم نه خیر اینجوری نمیشه! حسابی خیس میشیم اگه بخوایم با همه مردم شهر زیر باران بریم.

اینه که سوار تاکسی شدیم و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که بارون تبدیل به تگرگ شد و ما از اینکه به پیشنهاد مرحوم سپهری عمل نکردیم خوشحال شدیم

 

الان باید بریم از اولدوز خانوم بپرسیم ببینیم ایشون با چندتا از مردم شهر زیر باران رفته اند و چقدر؟!

اوسکو چوره کی

عکس رو همین امروز گرفتم. کل موضوع همایش  برام خیلی جالبه!

باید اخبارشو دنبال کنم.

اسکو از شهرهای قدیمی آذربایجانه و شهریه که مردم بافرهنگ و پولداری هم داره. بیشتر معلمای زمان ما اهل اسکو بودن

اسکویی ها به اقتصادی بودن هم شهره هستن و نمونه جوکهایی که برای اصفهانی ها میگن در آذربایجان برای اسکویی ها میگن

البته بنده تا به حال با یه اسکویی خسیس برخورد نداشتم. این شهر رو هم خیلی دوس دارم چون واقعا جای سرسبز و قشنگیه

باید یادم باشه اینبار که رفتم از کوچه باغهای این شهر با دیوارهای خشتیش عکس بگیرم. ضمن اینکه اگر بخواید به روستای توریستی و تاریخی کندوان ( نام تونل کندوان شمال از این شهر گرفته شده. دلیلش رو بعدا میگم) برید یا به قله ارشد کوه سهند برید باید از اسکو رد بشین.

...

و اما عکس.نان اسکو تو منطقه ما معروفه. خیلی هم خوشمزه س و نون گرونی هم هس

بزرگترین حسنش علاوه بر طعم عالیش اینه که ذره ای دور ریز هم نداره. البته در حالت عادی خشکه و برای خوردن باید خیس بخوره. برای غذاهایی مثل آبگوشت یا آبدوغ میشه از خشکش هم استفاده کرد.

ضمن اینکه هرکی سرفه شدید بکنه، اگه یه کمی از این نون رو در حالت خشک بخوره سرفه ش کم میشه. این مسئله کاملا تجربی و ثابت شده س ولی دلیلش برای من نامعلومه!!!

احتمالا دلیل برگزاری همایش دورریز نداشتن این نون هست. باید یه سرچی توی نت بکنم.

.

.

خوش باشیمممم!!!

.

.

بدون عنوان

همینجوری فقط برای اعلام موجودیت آمدیم و و لا غیر

این روزها نه چیزی میخونم نه چیزی میبینم و نه چیزی گوش میدم و طبیعتا چیزی هم به ذهنم نمیرسه برای نوشتن

امروز فهمیدم بزرگ بودن کار خیلی مشکلیه!

جر زدن کار آسون و پیش پا افتاده ایه

با آدم جرزن مراوده نداشته باشی برات بهتره

و خیلی چیزای مهم و اساسی دیگه

امروز بهمئن خیلی هم خوش گذشت

اینو نوشتیم بلکه اولدوز خانوم لطف کردن یه تک پا تشریف آوردن اینجا

احساس میکنم کلا ذوق نوشتنم به طرز شدیدی افت کرده! کسی دارویی چیزی سراغ نداره؟

خسته شدم

خسته شدم

کرگدنها....

امروز نمیدونم چرا یهو دوباره این احساس در من به وجود اومد که من متعلق به نسلی دیگه هستم و اصلن امروزی و آپدیت نیستم

امروز دوباره یاد کرگدنها افتادم که ازنسل دایناسورهای تری سراتوپوس هستند و جزو معدود بازماندگان عصر قبل از یخبندان.

یه جورایی احساس پیری کردم و البته ناگفته نماند که احساس عقل کل بودن هم بهم دست داد. عجیب در حال و هوایی هستم که تفریحات و سرگرمیهای امروزی اصلا به دلم خوش نمیاد و البته هنوز کشف نکردم که در این حال و هوا از چی خوشم میاد که اینجوری احساس بشر اولیگی میکنم

حس میکنم نسل آدمهایی مثل من داره منقرض میشه

یه کم بیشتر مواظب من باشین!!