آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

آنچه از زندگی می آموزم...

کوه با نخستین سنگها آغاز می‌شود/انسان با نخستین درد/در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد/من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

پراکنده

تقریبا از یکسال پیش به اینور هیچ پست درست درمونی ننوشتم که بعد از دوباره خوندنش ازش خوشم بیاد.همیشه باید یه سری چلنج وجود داشته باشه تا بر اساس اون بتونی چیزی بنویسی که ارزش خوندن داشته باشه. روزهای تکراری یکسال اخیر و به خصوص بیکاریها و یکنواختیهای چهار ماه اخیر حسابی کندذهنم کرده و تقریبا هیچ وقت چیزی برای گفتن و نوشتن ندارم. اگرهم سوژه خاصی به ذهنم برسه یا فراموش میکنم یا بعد از چندروز اون ارزش قبلی رو برای پرداخت کردنشون از دست میدم. ذهنم الان پراکنده س! درست مثل یادداشتهام:

.

1) الان داشتم فوتبال پرسپولیس و استیل آذین رو تماشا میکردم! یه فوتبال جفنگ با یه سری رفتارهای جفنگتر! بازیکن محبوب زیر پیراهن اصلی پیراهن تیم حریف رو که خیلی دوس داشته پوشیده تا موقع زدن گل حالی به تماشاگره بده! اما گل نمیزنه ولی بالخره باید شاهکارشو نشون بده دیگه!! برا همین موقع بیرون رفتن از زمین نشونش میده!

من تا حالا صدای تماشاگرا رو تا به این حد نزدیک نشنیده بودم!! انگار براشون میکروفون گذاشته بودن تا صداشون بلندتر به نظر برسه و ببیننده های تلوزیون هم کامل صداها رو بشنون! این اصلا ربطی به اینکه هفته پیش صدای تماشاچیهای پرسپولیس توی بازی با تراکتور بلند نمیشد نداره!

تو بازی تراکتور و پرسپولیس هم صدای  تماشاچیها هی کم و زیاد میشد و کاملا تابلو ( ضابلو) بود که وقتی تراکتور حمله میکرد صداها رو پایین میبردن!

آدم از هرچی فوتبال و بازیکن و تلوزیونه بدش میاد!

.

2) دیروز که 88/8/8 بود و تولد 8مین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، و دیروز که 8مین بانک خصوصی کشور در 88/8/8 و همزمان با تولد8مین اختر افتتاح شد و چه روز مبارکی رو هم برای اینکار انتخاب کردن و ..... از این حرفها ..... ما یعنی 3=5-8 تا از بچه ها به محلی که یه چیزی بیشتر از 88 کیلومتر با تبریز فاصله داشت رفتیم و 8 تا بهمون خوش گذشت.

دیروز رفتیم به منطقه مرزی جلفا و حاشیه رود ارس ( آراز) و به آبشار خیلی خوشگل آسیاب خرابه سری زدیم و یه کم خودمونو خیس کردیم. 

طبیعت بسیاز زیبا و مسحور کننه پاییز با رنگهای سبز زرد و سرخش کلی روحیه مو به نشاط آورد. الان اصلا حوصله upload ندارم تا عکسهارو ببینین و لذت ببرین. باید در آینده نزدیک عکسهای منتخبم رو با درج زمان و مکان اینجا بزارم تا فراموششون نکنم.

.

3) دیروز همچنین خاله محترمه به همراه عیالشون که حدودا سی سال هست مهر به پیشونیش نخورده، مراسمی برای اخذ حلاللیت (یا شاید اعلان حاجی شدن) گرفته بودن که بنده کل بعد از ظهر رو درآن محل مشغول رتق و فتق امور.مهمانان و همچنین تناول شیرینی ومیوه و آجیل درجه یک بودم.

.

4) امروز بعد از مدتها فیلم 21 گرم رو دیدم. فیلمی که به نظر من اونقدر فلش بک و فلش جلو و عقب جلو کردن زمان داشت که بیشتر برام تبدیل به حل معما شده بود تا دیدن فیلم و این عقب جلو بردنها به نظر من به روند داستان و قصه بسیار زیبا و عمیقش ضربه زده بود. فکر کنم بتونم یه بار دیگه از تماشاکردنش لذت ببرم و البته اینبار بیشتر بفهمم.

نکته جالب توجه فرعی فیلم برای من شباهت خیلی زیاد بازیگر نقش دوم مرد فیلم با براد پیت بود که من صحنه به صحنه نظرمو در مورد اینکه بازیگره براد پیت هست یا نه عوض میکردم.

Benicio delToro اسم بازیگر نقش دوم بود که البته این شباهت فقط در فیلم به چشمم اومد و وقتی اسمشو در google image تایپ کردم و عکسهاشو دیدم، شباهت خاصی ندیدم. از دور خیلی شبیهشه ولی از نزدیک مثل شباهت پشت و روی فرش به همدیگه س! با همون کیفیت!!

.

5)میخوام برم استخر. تایم آخر استخر خیلی خلوته و میشه بدون مزاحمت چندبار استخر رو در کل طولش شنا کرد و لذت برد. شاید کمی از کسالت دربیام.

.

6)دو ساعت بعد ..... بعد از استخر:

نم بارون داره روی موهای خیسم میلغزه و من حس سستی و کرخی توام با شادی بعد از س.ک.س رو دارم! الان تنها چیزی که دلم میخواد لم دادن روی کاناپه س در حالی که توی یه وستم گیلاس شراب قرمز و توی دست دیگم سیگار مارلبروی قرمز بلنده!

اما حیف که الان اولی رو ندارم و دومی رو هم با توجه به ضرری که برای گلو وسینه م داره قدغن کردم! با وجودی که من هیچ وقت اسموکر نبودم و سیگار کشیدنام بزمی بوده!

.

7) این سریال دلنوازان چیزی در مایه های فیلمهای هندی قدیم آمیخته با مدرنیته های معمولی مثل بلبل زبونی دخترا به پسرا و موبایل و ماشین خوشگل و اینجورچیزاس! واقعا دیدن بعضی صحنه های این فیلم برای دختر پسرای دم بخت بدآموزی داره. از ما گفتن بود 

شبگردی

امشب بعد از حدود بیست و خورده ای سال از مسیری رفتم که اون موقعها ابوی محترم با ماشین از اون منطقه عبور میکردن و من و اخوی از  شیشه های صندلی عقب ماشین بیرونو  تماشا میکردیم.

این مسیرهای ویژه اتوبوسهای تند رو بعد از ساعت 10 شب آزاد میشن. فکرشو بکن! من اصلا یادم نمیاد مسیر سه راه فردوسی تا باغ گلستان رو از بالا به پایین با ماشین اومده باشم اصلا! البته از چهارراه شهناز تا باغ گلستان رو یادمه! اما اون یه تیکه فردوسی تا شهناز رو فکر کنم من اصلا دوطرفه بودنش رو ندیده باشم.

خلاصه امشب کلی ذوق کردم وقتی این مسیرو با ماشین پایین میرفتم. خیابونا هم خلوت بود. اصولا رانندگی در شب خیلی حال میده مخصوصا داخل شهر!

پاییزی

فکر کنم تا من این پست رو تموم کنم تابستون تموم شده و ما قدم به پاییز گذاشتیم. پاییز 88! پاییزی که یه روزی خواهد داشت به این شکل:88/8/8

11 سال پیش هم یه روزی داشتیم به شکل 77/7/7  اون موقع یادم نمیاد چه اتفاقی افتاد. روز خاص و رمانتیکی نبود.اولین روزای ورود به دانشگاهم بود فقط! من دانشگاه رو با درد شروع کردم؛ چون قبول نشدن از یه رشته فنی از دانشگاه ملی برام یه شک بزرگ و غیرقابل باور بود. برای همین با اکراه تمام تحصیل در دانشگاه آزاد رو شروع کردم و هیچ وقت هم این اکراه از بین نرفت که نرفت!

اون روزا یه برنامه ای به اسم نیم رخ از سیمای نوجوان پخش میشد که من هیچ وقت نفهمیدم چرا بعضیها اینقدر دوستش داشتن؟! اصولا قر و فر و کره خر بازی ( قودوخلانماق) مجریهای جوون صدا و سیما از این برنامه شروع شد و هنوز هم ادامه داره! این بزرگترین تفاوت اون برنامه با برنامه های ماقبلش بود. یه صمیمیت تصنعی و البته یه دکور متفاوت و قشنگ! و یه شخصیت مسخره به اسم فف(روی هر دو ف فتحه بذارین) که مجری بینمکش الان برنامه های رانندگان مواظب باشید و اینجور مزخرفات( فکر کنم اسم برنامه سفره!!) با نیروی انتظامی اجرا میکنه که از شبکه سه پخش میشه یا میشد؟؟ و خبر مرگشون هم 77/7/7 روز پایان سری اول برنامه نیم رخ بود که از سه ماه قبلش هی میگفت:هپت هپت هپتاد و هپت!!!! من اونروز کلی گریه کردم احتمالا برای تموم شدن اون برنامه! مجریش اصلیش کی بود خدا؟ الان شاعر شده و فیلم هم بازی میکنه! اسمش یادم نیس! از اونایی بود که راه پیشرفت رو خوب بلد بود! (بعدش یادم افتاد:امیر حسین مدرس)

از کجا به کجا رسیدم. هدفم این بود که بگم دلم مثل آسمون پاییز گرفته س و مثل پاییز غمگین هستم همین الان! و نمیدونم چرا!!! به قول شاعر هوای حوصله ابریست! امروز بدجوری دلم میخواس با یکی دعوا کنم و تا نیم ساعت پیش هم بدجوری دلم میخواس گریه کنم!

و متاسفانه هیچ کدوم از موارد دلبخواهیمان میسر نشد.

همین!!

تابستونه ۲

شهریور هم اومد با ماه رمضون! چه شهریور بدی که با ماه رمضون اومد. اصولا رمضون اگر هم چیز خوبی باشه به درد زمستونا میخوره! توروخدا ظلم نیست بهترین ماه سال رو مجبور باشی تو خونه بشینی ومسافرت نتونی بری و تازه افطار هم موقعی باشه که بعد افطارش بیرون رفتن حال نده؟؟ 

آقا رمضون حسابی شهریورو خرابش کرده. بنده کماکان علاف و بیکار هستم و نمیدونم این کار لعنتی کی میخواد شروع بشه. اگه ماه رمضون نبود این بیکاری میچسبید اما دیگه کم کم دارم خسته میشم. تنها چیزی که بیکاری رو از یاد میبره حضور گرم و دلنشین اولدوز خانومه. 

این شکلکها گل ندارن تا تقدیمتون کنیم اولدوز خانوم. 

امروز خیلی به من خوش گذشت دختر!!!

تابستونه

مخ پریودمان هیچ یاریمان نمیکند تا چیزی بنویسیم. اینروزها شدید میل نوشتن دارم اما اصلن نمیدونم چی بنویسم و اصلن نمیتونم چیزی بنویسم. تابستون امسال از اون تابستونای عجیب غریب بوده برام با کلی خاطرات قشنگ.  

دو ماه کاملا متضاد رو پشت سر گذاشتم. تیرماه پر استرس با فشار کاری فراوان و مرداد ماه آرام و بی تنش با بیکاری مطلق. 

تا شهریور چه شود. 

 

پی نوشت: سریعا نیازمند یک دوره فشرده آموزش منت کشی با اعمال شاقه هستم و از جمیع دوستان عزیز تقاضای کمک عاجل دارم.

پراکنده

۱) روز شنبه اولدوز خانوم طلوع کردند. بنده در تبریز نبودم تا بتونیم این اتفاق فرخنده رو جشن بگیریم و از این بابت کلی ناراحت شدم! طلوع اولدوز خانوم تقریبا مقارن است با جدی تر شدن تلالو ایشان در آسمان زندگی من! اتفاق اول را از صمیم قلب به ایشان و هر دو اتفاق خجسته را به خودم تبریک میگویم. از پدر و مادر ایشان نیز فعلا تشکر و در آینده قدردانی میکنیم.امیدوارم همیشه سبز باشی و ۱۲۶ سال کلاً عمر کنی.  

 

۲)کار شیراز هم تمام شد. یک دوره هفت ماهه خوب با خاطراتی خوش و تجاربی ماندگار در این هفت ماه به دست آوردم و طبق معمول همیشه یه کار جدید رو که تا حالا انجام نداده بودم با موفقیت و رضایت کامل همه  تموم کردم. شنبه شب هم با هواپیمای توپولوف اومدم تهران و دیشب با ایرباس گنده که تکانهای ایرباس گنده البته خفن تر بود. 

 جالب این بود که تا دوشنبه یعنی امروز اصلا بلیط شیراز تهران نبود و بعد از سقوط هواپیمای توپولوف و مرگ همه مسافراش٬ کلی جا توی لیست توپولوف باز شد که من تونستم بیام! در مورد سقوط هواپیما یه پست خواهم نوشت. 

 

۳) فکر کنم تا شروع کار بعدی یه ده بیست روزی زمان دارم که سعی میکنم در این مدت اینجا رو زود زود آپ کنم. برنامه آپیدن رو هم توی همین پست اعلام میکنم تا یادم نره.

  

۴) چند روز پیش شنیدم که از ژوزه ساراماگو کتاب دیگری به بازار اومده به اسم بینایی که گویا ادامه کوری٬برنده نوبل ادبی سال ۱۹۹۸ هست. نمیدونم این کتاب کی وارد بازار کتاب شده؛ به هر حال من تازه شنیدم و طبق شنیده ها فضا سیاسی و داستان جذاب تر شده و میگفتن که با شرایط کنونی کشور ما هم سازگاری داره! بعد از خوندن نظراتم رو در موردش مینویسم 

 

۵) سری قبل که اومده بودم مرخصی سیذارتای هرمان هسه رو خریدم و جهت جلوگیری ازاتلاف وقت در فرودگاهها که قبلا در موردش نوشتم؛ گذشاتمش توی کیفم و در طول چهار پرواز تبریز تهران و تهران-شیراز و بالعکس تمومش کردم. بسیار خوشم اومد و یه پست هم باید در مورد اون بنویسم. 

 

۷) یه زمانی هفته نامه ای منتشر میشد به اسم مهر که یه صفحه داشت به اسم هفت روز هفت یادداشت هفت نویسنده! مطالب جالبی هم توش نوشته میشد و من از نویسنده هاش هم خوشم میومد. همون فضیه باعث شده که من بیشتر وقتا ۷ تایی بنویسم. 

اولی رو با اولدوز شروع کردم و آخری رو هم با اولدوز تموم میکنم! خیلی دلم برات تنگ شده دختر! این محمد هم وقت پیدا کرد برای رفتن به غار!!!! امروز باید میدیدمت چون تا روز شنبه به دلم اینجوری وعده داده بودم و نمیدونستم امروز تعطیله! فردا من آیم و تو می آیی و ما همدیگر را میبینیم.

انتخابات میکنیم

حال و هوای کشور انتخاباتی شده! 

ما پیشرفت کرده ایم و من خوشحالم! 

من خوشحالم که درختها دیگه کاغذ میوه نمیدن 

من خوشحالم که در و دیوار دیگه از عکسهای لای در مونده کاندیدا ها ( البته خوش تیپش رو هم داریم) راحت شده! 

من از این شو دموکراسی لذت میبرم 

من از اینکه پیشرفت کردیم و یه کمی متدمنانه تر تبلیغات میکنیم خوشحالم 

شکر خدا که دولت خدمتگذار پیشرفت کرده! 

من میر حسین موسوی رو نمیشناسم 

من محسن رضایی رو هم نمیشناسم 

من از کروبی همیشه بدم میومده چون یادمه چقدر تفاوت هست بین کروبی مجلس۴ و کروبی مجلس ۶ . 

و من از قیافه احمدی نژاد بدم میاد! فکر میکنم همین یه دلیل برای رای ندادن بهش کافی باشه! بقیه دلایل رو بیخیال میشم 

حالا چیکار کنم؟ به کی رای بدم؟ اصلا رای بدم؟ 

من خاتمی رو میشناسم 

سال ۷۶ من هفده ساله بودم ولی داشتم میدیدم که مردم الکی به خاتمی رای میدن تا به ناطق نوری رای ندن! 

اون سال من به خاتمی رای ندادم! اما سال ۸۰ با وجود تمام انتقادها رای دادم! و الان هم پشیمون نیستم! 

خاتمی هر کاری که کرد یا نکرد برای ایران یه اعتبار بین المللی بود. خاتمی برای ایران زود بود. خاتمی خوب حرف میزد! فقط همین! اولین کسی بود که گفت زنده باد مخالف من! 

همون یه جمله برای رای دادن بهش کافی بود. 

شناسنامه م همراهم نیس! من در بلاد غربتم! اینجا میبینم که گله گوسفندا از ساعت ۶ جلوی بانک صف کشیدن تا سود سهامشون رو بگیرن! و اصلا هم دلشون نمیخواد به این فکر کنن که چرا الان سهامشون داره سود میده؟!! 

من پیشنهاد میکنم از این شو دموکراسی لذت ببرید! چه باشید و نباشید این بساط جوره! هرکی توش نباشه بازم بساط به راهه! 

برید به کسی رای بدید که برای اولین بار دست زنشو گرفت و به همه نشون داد. 

برید به کسی رای بدید که از سخنرانی زنش بین هوارتا نامحرم غیرتی نشد. هر چند که این راه جدیدی برای گول زدن احمقایی مثل من باشه! هر چند که این یک طرفند جدید باشه! من دلم میخواد گول بخورم! خدا رو چه دیدی! شاید ۸ سال بعد کاندیداها جلوی مردم همسرشون رو هم بوسیدن! 

چه آرزوی بزرگی! چه فکر کوته بینانه ای! مگه مشکل مملکت ما بوسیدن در انظار عمومیه؟؟ 

آره! اینم یکی از مشکلاتمونه! گرهها رو یکی یکی باید حل کرد. باید جنگید حتی برای هیچ 

 

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل 

که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم 

 


 

هاهاهاها....
نمیدونم چرا نه تنها از مطلبت خوشم نیومد بلکه بدتر بدم هم اومد. خیلی سطحی بود به نظرم...  و البته ....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بگذریم.  و دلیل نوشتنش؟؟!!!!؟؟؟؟
(برید رای بدید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟: نقل از جملاتت)  چقدر اینروزا همه روشنفکر شدن و تافته جدا بافته. همه میگن من بیشتر از اونیکی میفهمم... من بیشتر حالیمه. بقیه تون شعور ندارین همه ش شوره.... برید رای بدید...
آقایون و خانومایی که اینقدر از موضع بالا نگاه میکنین چکار کردین شماها که اینقدر احساس میکنن همه نمیفهمن و شما میفهمین؟؟؟
تایماز چرا همیشه بقیه گوسفندن؟؟؟ ما چی هستیم؟ سوالم جدیه... چرا فکر میکنیم با روزی ۴ تا روزنامه خوندن و voa دیدن دیگه کلی حالیمونه؟؟؟
بله! میریم رای میدیم به همونی که بلده غیرتی نشه! بلده به اینم فکر بکنه که همسرش انسانه... این تبلیغات نیست. زهرا رهنورد چه در مقام علمی و چه از لحاظ سیاسی کمتر از شوهرش نیست... و حتی اگر تبلیغات هم باشه بازم ارزشمنده.

این قدر سطحی بحث کردی که فقط دارم به این فکر میکنم که چه لزومی داشت حتما بنویسی؟؟؟!!!! مطرح شدن رهنورد به عنوان یه همسنگر و دوشادوش موسوی خیلی ارزشمندتر از اونیه که بخوای قیاس کنی با (شاید ۸ سال بعد کاندیداها جلوی مردم همسرشون رو هم بوسیدن! ) رهنوردی که در زمان پیش از موسوی هم دانشجوی خط امام بوده. تایماز عزیز موسوی خواهرزاده شیخ محمد خیابانیه... فردی که در بستر مبارزه آموزش دیده باشه کارای سخیفی رو که تو میگی بهانجام نمیده. 


هر کسی در هر صنف و سنخی که باشه شرط پایبندی به جمهوری اسلامی جزو ملزومات کاندیداتوریشه... بنابرای کوته فکر و سطحی نگر کسیه که تصور کنی کسی میاد تا کن فیکون بکنه کشور رو.

میدونی همیشه اعتقادم این بود که خاتمی با تمام علاقه ای که هنوز بهش دارم ریلیف ولو نظام بوده و معتقدم موسوی در شرایط حاضر چیزی بیش از خاتمی که نه حتی در حد اون هم نیست... اینو دارم میبینم که در اینهمه میتینگ و سخنرانی و غیره ذلک حتی کلمه ای ازاصلاح طلبی حرف نمیزنه... بنابراین من خواهان خاتمی اگرم رای بدم فردا نمیتونم بگم: به وعده اش عمل نکرد.

ولی میدم. 

کسایی که بیشتر ازتموم گوسفندای اطرافتون میفهمین که شور ورشون داشته میخوان رای بدن... شما چکار میکنین؟؟؟ میشینین خونه و اعتراض پنهان میکنین با رای ندادن؟؟؟ به خیالتون فردا میان میگن ملت ما دیدیم شما بیشتر از 5 درصد واجدین شرایطتون رای ندادین و فهمیدیم اعتقادی به مشروعیت نظام ندارین پس میکشیم کنار!!!

یا مثلا وجدانتون آسوده است که انتخاب اشتباه نکردین؟؟؟ که چی بشه؟؟؟ نکنه به سوال جواب قیامت و نکیرمنکر دارین فکر میکنین؟؟
از اون بالا بیاین پایین و یه نگاهی هم به اینورا بندازین... شعار دادن خیلی راحته... لقلقه زبان... بیاین جمع شیم  تکفیر کنیم... که چی؟؟؟؟ بگیم دستاش خونیه... بگیم دادگاههای با حکم اعدام زمان اون بوده... بوده... من جای شلاق رو رو پشت ... دیدم. تو ندیدی... حکم اعدامش که به پدرش داده بودن هنوز توی صندوقه ولی چه کنیم؟؟؟؟

اونایی که تو بهشون میگی گوسفند میدونن چرا سود سهامشون رو الان میدن. چه کنن؟؟ نگیرن؟؟؟ یا مثلا ببرن بدن به رییس جمهور که ما نمیخوایم؟؟؟ 

تایماز من میدونم همه میدونن ترک و کرد و لر و... همه عزیز میشن ایام انتخابات. آذربایجان میشه سر ایران... میدونیم.. همه میدونیم... لازم هم نیست یه عده بافهم و شعور و کمالات بیان اینا رو بگن به ما... میدونم موسوی سالهاست ترکی حرف نزده و صرفا قصد استفاده از احساسات قومیتی من و امثال من رو داره...

ولی درد میدونی کجاست؟ اینجا که حتی توی به ادعای خودت روشنفکر و فلانی منورالفکر و بهمانی خیلی باکلاس و من هم توی روابط شخصیمون دچار ظلم یشیم. بیعدالتی میکنیم. از پس وظایفمون بر نمیایم... و ادعا داریم در حد خدا... 

حالا شدیم مفسر. شدیم مخالف....


چی میخوایم از کسیی که پایبندیشون محرزه به یه سری اصول؟؟؟؟ که بیان بگن نه؟؟؟ 


شهربانو امانی حرف قشنگی زد: گفت ما میخوایم از ما اعاده شرافت انسانی بشه!!!
 

شما چی میخواین؟؟

 

واقعا دلیل مسخره ای داری برای رای ندادن به احمدی نژاد... هرچند مطمئنم الکی نوشتی ولی شنیدن این حرف از تو ناامیدم میکنه. پس بهتره بری رایتو به جنیفر لوپز بدی که با خیلی از فاکتورات جور دربیاد.

من رای میدم... با وجودیکه میدونم کن فیکون نمیشه... با وجودیکه میدونم موسوی هم یکیه مثل بقیه... گول نمیخورم چون انتظار معجزه ندارم.  و میدونی مزان حیف و میل خزانه در چه حد بوده؟؟

اگر شما براآرمانهای خیلی اصولی میجنگین!!!! برای من همون کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان کافیه. اعاده شرافت من حتی اگر در حددی باشه که من وقتی باتو بیرون میرم استرس نداشته باشم هم برام ارزش داره. تک تک اینا

برای من موسوی هیچ کس نیست... حتی فیلم فوق العاده تاثیر گذارش هم هیچی توش نداشت... شور بود و هیچ پیام خاصی نداشت... ولی من به اضمحلال رفتن جایگاه انسان رو در دوره پیش دیدم و نه به خاطر زشت بودن، احمق بودن، پرت و پلا گفتن و هزار چیز دیگه که فقط به خاطر اندک امیدی که به احیای شرافت انسان دارم رای میدم تا رییس جمهور فعلی ابقا نشه...


و نهایتا تو که شناسنامه ت پیشت نیست برای چی اینقدر خودتو خسته کردی؟؟؟؟؟؟ دلیل خاصی داره؟؟؟

چه خبر از کجا

اینجامون خیلی سوت و کور شده!  نمیدون چرا حوصله نوشتن ندارم! حتی برای خودم 

علیرغم همه شعارهایی که گفته میشه که من برای خودم مینویسم؛ ولی وب بی نظر دهنده به هیچ دردی هم نمیخوره و یه جور دفتر خاطراته! 

تقریبا همه دوستان متواری شدن عین خودم! 

حوصله دوستیابی هم نداریم! وقتش رو هم نداریم! کماکان در بلاد غربت هستیم! 

چرت و پرت مینویسیم 

ولی به زودی چند مطلب جدی خواهیم نوشت! ای اجنه سرگردان در وبلاگ!!! منتظر باشید

در هواپیما

 

سه سال پیش برای انجام یکی از کارهای برادرم به صورت کاملا داوطلب و در هوای ۵۰ درجه به عسلویه رفتم! چندتا دلیل برای انجام اون عملیات انتحاری داشتم که یکیش دیدن خود عسلویه بود و دیگری علاقه به مسافرت و بیکاری بودن در اون برهه و سومین و مهمترین دلیلش سوارشدن به هواپیما بعد از ۱۲ سال بود!!! 

همون پرواز بهم ساخت و دقیقا از اون تاریخ به بعد به خاطر کارم اونقدر سوار هواپیما شدم که دیگه از هواپیما بدم میاد! اونم فقط و فقط به دلیل علافیهایی که مجبورم توی فرودگاههای مختلف تحمل کنم! فکرشو بکن که به جای ۷۰۰۰ تومن اتوبوس ۳۸۰۰۰ تومن پول بلیط بدی ولی کل زمان ذخیره شده ت ۳ ساعت هم نشه! 

دو پروازه بودن مسیر تو این مملکت یکی از نکبت ترین اتفاقات مسافرتی محسوب میشه! چون مجبوری به خاطر گریز از از دست دادن هواپیمای دوم اصله پروازها رو به خاطر احتمال تاخیرات نکبت زیاد کنی و این یعنی ۴ ساعت علافی توی فرودگاه! دو ساعت روش بذاری با اتوبوس رسیدی به خراب شده خودت!! 

اینا همه ش مقدمه بود! ما ایرانیهای متمدن و با فرهنگ و «هنر نزد ایرانیان است و بس» اینهمه زمانهای پرت داریم که بلد نیستیم چطور ازش استفاده کنیم! 

جمعه توی پروازی که به تهران داشتم حدود ۱۰ توریست آلمانی داخل هواپیما بودن و جالب اینکه تنها افرادی هم که داشتن کتاب میخوند همه این ۱۰ نفر بودن! بدون استثنا همه شون یه کتابی دم دستشون بود! این قضیه رو من بارها و بارها دیده بودم ولی اینبار خیلی خیلی ملموستر بود! 

یه ایرانی هم البته در حال مطالعه بود و از مهماندار مداد خواست تا جدول روزنامه رو حل کنه!!!! 

من به این نتیجه رسیدم که احتمالا این خارجیهای اجنبی بت کفر از بس توی فرودگاههای ممالک بی هنر و عقب مونده شون تاخیرات پروازی داشتن که احتمالا به خاطر سز نرفتن حوصله شون اقدام به فعل قبیح کتابخوانی نمودن و این قضیه براشون تبدیل به یک عادت و فرخنگ نابه جا شده و طفلکیها وقتی به ایران میان و از نظم موجود در امور شوکه میشن!!! باز هم نمیتونن دست از انجام این اعمال بردارن و مثل انسانهای متمدن با گوشیهاشون ور برن و بلوتوث بازی کنن و حالشو ببرن! 

خداوند جمیع کافران را به آغوش اسلام هدایت فرماید!  

 

کاریکاتور

کاریکاتور خوب چیزیه! اومدم فقط اینو بگم تا بفهمین که من چقدر اطلاعات دارم 

توی کاریکاتور چهره اونجایی ازصورت رو که ایراد داره یا مثلا متفاوت تر ازبقیه قسمتها هستش بینهایت بزرگتر نشون میدن تا آدم وقتی به قیافه واقعی طرف نگاه میکنه حتما اون عضو رو توجه بیشتری بهش بکنه! مثل دماغ یا لب! 

توی کار جدیدی که الان مشغول انجامش هستم با کسی همکار شدم که کاریکاتور همه رفتارهای منو داره! این مسئله باعث شده تا من بفهمم بعضی از همکاران سابق چه عذابی از دست من میکشیدن! 

من الان احساس گناه زیادی میکنم! فقط جای شکرش باقیه که آی کیوی من مثل این آقا در حد هویج نیس!  

نمیدونین من چی دارم میکشم! در ضمن من اصلا نمیفهمم رابطه بین خرگوش و هوش و هویج رو !!! 

 

پ.ن:فری گیت و اولترا سرف از کار افتادن و من دیگه نمیتونم برم توی وبلاگ خودم نظر بذارم! مسخره س نه؟ 

اولدوز نازنینم بهتره به جای فکر کردن به ۶ بهمن ۸۶ به ۲۴ بهمن ۸۷ فکر کنی و البته یه کمی بیشتر به پایان نامه ت توجه داشته باشی! میام میزنمت هااااااااااااااااااا  

ولی عجب متن با کیفیتی نوشته بودی! حظ کردم! کاش همون موقع میتونستم بخونمش! 

میعشقیمتان!